بریده‌ای از کتاب بیست سال و سه روز: شهید سیدمصطفی موسوی اثر سمانه خاکبازان

بریدۀ کتاب

صفحۀ 7

اگر در خیابان می دیدمش، هرگز باورم نمی شد که او روزی شهید می شود. شاید هر کس دیگری هم که جای من بود چنین خیالی می کرد‌‌. با خودش می گفت مگر می شود پسری که یقه پیراهنش را باز می گذارد و بوی عطرش محله را بر می دارد، بشود جوانترین شهید حرم؟

اگر در خیابان می دیدمش، هرگز باورم نمی شد که او روزی شهید می شود. شاید هر کس دیگری هم که جای من بود چنین خیالی می کرد‌‌. با خودش می گفت مگر می شود پسری که یقه پیراهنش را باز می گذارد و بوی عطرش محله را بر می دارد، بشود جوانترین شهید حرم؟

8

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.