مارش میرا: جاده مرگ - جاده زندگی

مارش میرا: جاده مرگ - جاده زندگی

مارش میرا: جاده مرگ - جاده زندگی

صادق سلیموویچ و 4 نفر دیگر
3.7
8 نفر |
2 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

13

خواهم خواند

5

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب می‌باشد.

ماجرای بوسنی و جنگ آن بر کسی پوشیده نیست. نامی که با جنگ های خونین دهه 1990 میلادی به رسانه های جهان راه یافت و به سرعت به خانه های مردم ایران رسید. اما در میان وقایع جنگ بوسنی، سربرنیتسا حرف دیگری است! این کتاب روایتی بر مبنای واقعیت از هفت شهروند سربرنیتساست که به امید نجات بعد از سقوط شهر عازم شهر «توزلا» می شوند. «مرکی»، رهبر گروه است و آن ها را هدایت می کند. «موسی»، تاجری که تا قبل از جنگ در سراسر یوگسلاوی تجارت کرده است. «سیو»، مرد خانواده است و زن و فرزندانش در ابتدای جنگ به خارج از کشور گریختند. «فاره»، جوانی با آرزوهای بزرگ است. «سالکو»، یک سیگاری حرفه ای است. «حمدیا»، عاشق غذاست و «هری»، جوانی محافظه کار است. با ادامه این داستان، گذشته نمایی ها به مخاطب کمک می کند تا اطلاعات بیشتری از محیط، تاریخ و شرایط کسب کند. زندگی این هفت تن در طول ۱۰ روز طی مسیر در جاده مرگ، روایتی است که هیچ روایتی هرگز مشابه آن نمی شود.

لیست‌های مرتبط به مارش میرا: جاده مرگ - جاده زندگی

یادداشت‌های مرتبط به مارش میرا: جاده مرگ - جاده زندگی

            بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم 
🏘🏚
فکر کن تو شهرت خوش و خرم داری زندگی می‌کنی. این طوری نیست که مشکل نداشته باشی ولی حداقل امنیت و آرامش داری. اما یه روز کسایی که تا دیروز هموطن و همسایه‌ات بودن به شهرت حمله و بعد محاصره‌اش می‌کنن. اگه از شهر بیرون بری، بی‌برو برگرد می‌کشنت. کسی و غذایی و سلاحی هم نمی‌تونه داخل شهر بشه و این وضعیت نه یه روز و یه ماه که چند سال طول می‌کشه. تازه توی شهر هم امنیت نداری. همین‌طوری که داری راه میری ممکنه یه تیرانداز تو رو هدف بگیره و بکشه، یا یه بمبی بیاد تو یه جای شلوغ و صدها نفر رو درجا بکشه، و تو مجبوری از خونه بری بیرون تا از بازار سیاه یه چیزی برای خوردن تهیه کنی... 
💣💣
این صحنه‌ها برای ما غریب نیستن که حصر آبادان و سقوط خرمشهر رو داشتیم، کومله و منافقین رو تو غرب دیدیم، ماجراهای صبرا و شتیلا و جنوب لبنان رو شنیدیم، چند سال همینا رو درباره جایی به وسعت یه کشور، یمن شنیدیم. غریب نیستن اما تکراری هم نیستن. یه بار هم این اتفاق‌ها تو یه کشور کوچیک و سرسبز غربی و برای گروهی از اروپایی افتاد: بوشنیاک‌ها یا اهالی بوسنی. فرانسه، بریتانیا و آلمان صراحتا با هر کمکی به بوسنی مسلمان مخالفت کردن چون معتقد بودند اونها به اروپا تعلق ندارن و نباید یه کشور مستقل مسلمان در این قاره باشه. 
⛔⛔
از ۱۹۹۲ تا ۱۹۹۵، شهرهای زیادی شاهد حملات و کشتار بودن. اما بعضی از این شهرها منطقه ممنوع اعلام شدن و کسی حق نداشت‌ حمله کنه. یکیشون سربرنیتسا بود که سه سال و ده ماه تو محاصره شدید دووم آورد و در نهایت صربها به بهانه انتقام به شهر حمله کردن. مردم همه از شهر متواری شدن به امید رسیدن به آزادی. باید مسیری ۱۱۰ کیلومتری رو از جنگل و رود و کوه می‌رفتن تا به توزلا برسن؛ بدون آذوقه، بدون امکانات، بدون امنیت و بدون سلاح. از ۱۵ هزار نفر آواره‌ی در جستجوی آزادی، بیش از ۸ هزار نفر هیچ‌وقت به انتهای مسیر نرسیدن. 
این کتاب روایت این افراد بی‌پناهه که از این گروه به اون گروه دست به دست و جلوی چشم کلاه‌آبی‌های هلندی سلاخی شدند. کتاب در اصل یه فیلمنامه بوده، برای همین شاید عناصر داستانی رو چندان به درستی رعایت نکرده. ترجمه متوسطی هم داره. اما برای خوندن و فهمیدن کافیه.