بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

در جستجوی فردی

در جستجوی فردی

در جستجوی فردی

آریل دورفمن و 1 نفر دیگر
3.9
5 نفر |
3 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

6

خواهم خواند

4

کتاب حاضر، فصلی از کتاب «خاطرات صحرا» اثر «آریل دورفمن» (1942- م) است. این کتاب شرح سفرنامة نویسنده به منطقه کویری شمال شیلی که به «نورته گرانده» موسوم است، می باشد. نویسنده با یادآوری خاطرات دوستش «فردی» مبارزی که در یکی از شهرهای شیلی در جریان کودتای پینوشه (1973) تیرباران شده و دشمنان حتی از نشان دادن گور فردی و یاران او خودداری کرده اند. نویسنده علاوه بر شرح خاطرات دوستش فردی و جستجوی گور او، تصویری از دوران وحشت و جنگ در کودتای (1973) ارائه داده است.

یادداشت‌های مرتبط به در جستجوی فردی

            مجموعه ناداستان پنج بخشی و کم حجم از دورفمن

اولین بخش و ناداستان، همنام کتاب است. دورفمن در جستجوی فردی، پا به شهر پیساگورا در شیلی می‌گذارد‌. جایی که سال‌ها قبلش زندان ساخته شده بود برای زندانیان سیاسی شیلی و فردی تابرنا، دوست قدیمی دورفمن‌. بیش از چهل سال بود که از آخرین دیدارشان می‌گذشت. او در طی صحبتی سه ساعته با خینی، بیوه‌ی فردی، به یاد او می‌افتد و به دنبال فردی تابرنا می‌رود. تابرنا سال‌ها است که مرده و حتی جسدش هم برنگشته است‌. دورفمن قهرمان ما را معرفی می‌کند. فردی تابرنا، جوانی که در ۲۷ سالگی مسئولیت‌های مهمی در دولت آلنده(یا به قول شخصی آیِنده) داشته و از شجاع‌ترین انقلابی‌های دهه‌های ۱۹۶۰ و ۷۰ بود. آنچه دورفمن به تصویر می‌کشد نه یک شخصیت معمولی، بلکه یک قهرمان ملی است‌. دورفمن سرگذشت فردی را تا شب قبل از اعدامش همچنان قهرمانانه توصیف می‌کند. اما او در روایت شب اعدام فردی، تابرنای معمولی را به ما نشان می‌دهد. او در طی گفتگویی با پیچون، برادر تابرنا شب اعدام فردی را اینچنین توصیف می‌کند: 
((_پیچون: ما تمام شب بیدار بودیم و صدای فردی را می‌شنیدیم و آن وقت درست قبل از سپیده آنها را از سلول در آوردند و ما توانستیم او را ببینیم که می‌رفت و مشت‌هاش را بالا گرفته بود.
_دورفمن: چیز دیگری هم به تو گفت؟
_فقط اینکه اتهاماتش تمام دروغ بوده و محاکمه غیرقانونی بوده و علاوه بر این..‌.
_علاوه بر این..؟
_امیدوارم درد نداشته باشد.))
دورفمن وقتی این کلمات را از زبان برادر فردی می‌شنود همان حسی را پیدا می‌کند که من خواننده پیدا می‌کنم:
((این را که شنیدم نفس بلندی کشیدم. روبرو شدن با فردی قهرمان، فردی ابرمرد، راحت‌تر از طرف شدن با فردی معمولی بود، آدمی که مثل هر کس دیگر از مرگ هولناکی که در انتظارش بود می‌ترسید. آن فردی که خودش را برای یک لحظه وا می‌گذاشت تا حتی برای یک لحظه ترس از مرگ را آشکار کند.))
دورفمن بعد از روایت مرگ فردی، ادامه جستجوی خودش را با ما به اشتراک می‌گذارد. او سرانجام اعتراف می‌کند که اکنون فردی را بیشتر از زمانی که زنده بود می‌شناسد. 

دومین ناداستان به نام وحشی واقعی کیست، در واقع نوعی روایت است از آنچه که بر آمریکای لاتین و ساکنان پیش از کريستف کلمب این قاره گذشت. 
دورفمن با روایت آنچه مهاجران اروپایی بر سر سرخ‌پوستان آوردند می‌خواست به جوابی برای سوال تیتر این ناداستان برسد‌. به راستی وحشی واقعی کیست؟ 
این روایت بر خلاف ناداستان اول، ادبیات بومی دارد و شاید کم‌تر غیر شیلیائی‌ای بتواند آن را درست درک کند. اما مگر رسالت نویسندگان این است که به نحوی بنویسند که همه خوششان بیاید؟ یا حداقل همه بفهمند؟ به دورفمن حق می‌دهم اگر بخواهد چیزی بنویسد برای مردم شیلی. به راستی هر که آن دوران تاریک شیلی را فهمیده باشد دلش می‌خواهد کاری کند و طبیعی است که نویسندگان در این شرایط دست به نوشتن می‌برند. 

ناداستان سوم، روایت دو پدربزرگ 
در روز تشییع جنازه پینوشه، جوانی به تابوت او نزدیک شد و روی تابوتش تف کرد‌. این جوان نواده یکی از قربانیان پینوشه بود‌. در همان روز تشییع نواده پینوشه که افسری نظامی بود، در خطابه‌ای به دفاع از زندگی پینوشه پرداخت و گفت که او درهای بازار آزاد جهانی را به روی شیلی باز کرده و... و در راستای این اهداف کشته شدن عده‌ای از مردم مشکلی پیش نمی‌آورد.(نقل به مضمون) 
دورفمن رفتار این دو نوه را حکایت حال و اوضاع شیلی می‌داند‌. در واقع پینوشه نواده پراتس را نمانیده قشری می‌داند که از پینوشه متنفر بودند و در حسرت اینکه چرا او به سزای اعمالش نرسید ناراحت‌اند. و نواده پینوشه را نماینده آن قشری از جامعه که حامی پینوشه هستند و او را بی‌گناه می‌دانند. 
دورفمن تنها راه حل ثبات اوضاع شیلی را این می‌داند که مخالفین پینوشه از حق انتقام خود چشم بپوشند و موافقین او قبول کننده که او به راستی یک جنایتکار بود.

ناداستان چهارم، آخرین وسوسه ایوان کارامازوف 
دورفمن این نوشته‌اش را در سال‌هایی که جنگ آمریکا در عراق برپا بود می‌نویسد‌. او به سراغ شکنجه می‌رود و این بار پای داستایوفسکی را در نوشته‌اش باز می‌کند. از برادران کارامازوف می‌گوید که ایوان کارامازوف یک دوراهی سخت را جلوی برادر دیگرش که به تعبیر دورفمن، فرشته خو بود می‌گذارد. ایوان از آلیوشا می‌پرسد که اگر سعادت بشر در گرو شکنجه کودکی تا سر حد مرگ بود، آیا او حاضر بود چنین کند؟ در فضای جنگ عراق آن سال‌ها که عکس شکنجه عراقی‌ها توسط آمریکایی‌ها و انگلیسی‌ها پخش شده بود، احتمالا همه جواب آلیوشا را می‌دادند. آلیوشا گفت که حاضر نیست چنین کاری کند و شکنجه را امری فراتر از یک امر جسمی، بلکه یک امر روحی می‌داند. شکنجه در واقع حق احساس هم‌دردی داشتن را از شخص شکنجه شده می‌گیرد‌. اما اینجا دورفمن سوالی را می‌پرسد که ایوان کارامازوف نپرسیده بود. آیا اگر آن شخص مسئولیت کشت و کشتار دسته جمعی و بسیاری از همان کودکان را به عهده داشت چه؟ اگر با شکنجه تا سرحد مرگ آن شخص که اتفاقا مستحق آن است دنیا به سعادت می‌رسد چه؟ 

ناداستان پنجم، حرف اول و آخر درباره مرگ و دختر جوان
این یادداشت دورفمن بر نمایشنامه خودش را سابقا در کتاب مرگ و دختر جوان نشر ماهی، با ترجمه حشمت کارمانی خوانده بودم‌. دورفمن اینجا راوی نحوه شکل‌گیری ایده مرگ و دختر جوان و به فعل رسیدنش در قالب یک نمایشنامه است. او می‌گوید در دوره گذار شیلی به سوی دموکراسی، مردم زخم‌های خودشان را فریاد نمی‌زنند تا مزاحم این دموکراسی نوپا و باعث از بین رفتنش نشوند. اما دورفمن معتقد است که باید این دردها را بلند فریاد زد و نباید هراسید و این نمایشنامه‌ نوعی فریاد درد خفته درون مردم است.