کیمیاگران
در حال خواندن
0
خواندهام
3
خواهم خواند
0
نسخههای دیگر
توضیحات
«صدیقه» خانم به همراه مادرش به محلة جدیدی در تهران آمدند. او دختر زیبای حاجی «سید لطف الله» پیش نماز مسجد بود. حاجی سید لطف الله کیمیاگری سرشناس بود که به فیزیک و شیمی و زبان های خارجه تسط کامل داشت و به کشورهای مختلفی سفر کرده و علوم مختلف را آموخته بود. او در حین مباحثه با کیمیاگران جهان، به فن کیمیاگری مسلط شده و اسرار آن را در اسنادی گردآورده بود. در مرگ مشکوک او اسناد به سرقت رفته بود. سارق فردی به نام «شعبان» بود که با آگاهی از اسرار کیمیاگری به ثروت کلانی رسیده بود. «حبیب»، تنها فرزند شعبان شیفتة صدیقه بود و صدیقه با وجود این که با تاجری به نام «احمدآقا» نامزد بود، شرط به هم زدن نامزدی خود با احمدآقا و ازدواج با حبیب را بازگرداندن میراث پدر و اسناد کیمیاگری توسط شعبان تعیین کرده بود. شعبان و همسرش که سخت نگران سرنوشت حبیب بودند، در دوراهی و تردید به سر می بردند و تصمیم آنها برای بازگرداندن اسناد، نگرانی هایی را به وجود آورده بود. چرا که با این کار، سرنوشت همه دچار تحول می شد.