نیازمندی ها

نیازمندی ها

نیازمندی ها

ساناز اسدی و 1 نفر دیگر
0.0 1 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

1

خواهم خواند

0

درست وسط زمستان بعد از پنجاه سال سه روز و سه شب برف آمد.شب اول ذوق زده بودیم.پدر پشت پنجره ایستاده بود و با هیجان برف را نگاه میکرد.صبح روز دوم هنوز داشت می بارید شب که شد همه چیز ترسناک شد.همسایه ها خبر می دادند جاده ها بسته شده چندنفر وی ماشین ها گیر کرده اند،درخت های میوه شکسته و چند تا خانه سقفشان خراب شده آن شب پدرم تا صبح پشت پنجره ایستاد هیچ چیزی از پشت پنجره معلوم نبود توی تاریکی فقط صدای دریا می آمد.

یادداشت‌های مرتبط به نیازمندی ها