شب های هند

شب های هند

شب های هند

آنتونیو تابوکی و 1 نفر دیگر
3.4
6 نفر |
2 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

6

خواهم خواند

6

این کتاب شرح یک بی خوابی و داستان یک سفر است. بی خوابی نصیب کسی است که کتاب را نوشته و سفر نصیب کسی است که قدم در آن نهاده. در ابتدای کتاب، فهرستی کوتاه از مکان هایی که قهرمان داستان به آن جا رفته آمده است شاید کسی که به مسیرهای غیرمنطقی علاقمند باشد روزی بتواند آن را همچون راهنما به کار برد. شب های هند یکی از مهم ترین کتاب های نویسنده است که در فرانسه جایزة مدیسیس، برای بهترین رمان خارجی در 1988 را به خود اختصاص داد.

لیست‌های مرتبط به شب های هند

یادداشت‌های مرتبط به شب های هند

            کتاب بازدید غرب از شرق است. بازدید یقین از گمشدگی. جایی از داستان پزشکِ هندیِ متخصصِ قلب که تحصیلش در لندن و کسبِ تجربه اش در زوریخ بوده است؛ به راویِ داستان که پیِ رفیق اش می گردد و این خود همه یِ بهانه یِ داستان است؛ می گوید: «خیلی ها در هند گم می شوند. این مملکت برای همین درست شده است.»
گفتم: « همین طور است » و چشم به او دوختم و او هم مرا نگاه می ‌کرد ولی فکرش با من نبود. گفتی حضورش آن‌ جا از سر تصادف بود. انگاری همه چیز حاصل اتفاق بود و می بایست همان طور بوده باشد.
***
داستان مثل درخششِ نوری در شبی ظلمت زده ... چند باری ... چند جا ... در هند برقی می زند و باز تاریکی است .... اما همان دم زیبا و دلربا است  ... باز صحنه ای دیگر و صحنه ای دیگر تا در واپسین صفحات به دوستش می رسد ... چشم در چشم می شوند اما پیش نمی روند انگار ... در واقع ... در حقیقت ... و قطعیتی که جایی از کتاب مسافری از بنارس که به سوی مرگ می رفت و خرده به اروپا‌ییان گرفته بود و راوی را سرزنش کرده بود؛ پس از این سفرِ پر ماجرا رنگ باخته و راوی هم معنا را در بی معنایی یافته
***
همراهم گفت: « لابد کاتولیک هستید! »
گفتم: « اروپاییان می شود گفت همه کاتولیک اند یا بگوییم همه مسیحی اند. در واقع فرقی هم نمی کند.»
او « در واقع » مرا تکرار کرد. مثل این بود که از آن لذت می برد. انگلیسی شسته رفته ای حرف می زد و ضمن گوش دادن به صحبتش متوجه شدم که به شیوه ی معمول در بعضی دانشگاه ها ضمن حرف زدن مکث های کوتاهی می کند و کلامش را به شیوه ی خاصی می کشد  یا در انتخاب بعضی کلمات مردد می ماند. گفت: « در واقع  ... در حقیقت ... چه کلمات عجیبی! این کلمات را در انگلستان زیاد می شنوید. شما اروپاییان این کلمات را زیاد به کار می برید! »
مکث طولانی تری کرد ولی من دانستم که حرفش را تمام نکرده است. بعد ادامه داد: « هرگز نتوانسته ام بفهمم که این از خوش بینی است یا بدبینی. عقیده ی شما چیست؟ »
از او توضیح خواستم.
گفت: « اوه؛ مشکل می شود از این واضح تر گفت. مثلن گاهی نمی فهمم این جور گفته ی خود را واقعیت یا حقیقت دانستن از خودبینی است یا بی شرمی؛ یا شاید وحشت زیاد. متوجه منظورم هستید؟ »
گفتم: « نمی دانم فهمیدن حرف تان آسان نیست ولی خوب شاید هم این « در واقع » در واقع هیچ معنایی نداشته باشد.»
خندید. اول بار بود می خندید. گفت: « چه جواب ظریفی! از من بردید اما « در واقع » به من حق دادید »