پشت صحنه
در حال خواندن
0
خواندهام
1
خواهم خواند
0
توضیحات
به نگاه کاوه و تحسین مصی توجه نکرد. دستک های روسری اش را بالای سرش گره زد. خودش را مرتب کرد و روی سن رفت. چشم هایش را بسته بود و سعی میکرد همه چیز را فراموش کند نه فقط برای یک اجرای نمایشی-تعلیمی، میخواست تمام حرف هایی که به مصی گفته بود یعنی رها کردن خود را به آزمایش بگذارد. میخواست بتواند به مردی که دوست داشت به رغم تمام تفاوت ها و اختلاف ها ابراز عشق کند، میخواست یک زن عاشق باشد. میخواست حداقل در این صحنه ی ساختگی واقعی ترین نقش زندگی چند سال اخیر خودش را بازی کند. نقشی که با یک شکست در ذهنش خشک شده بود و دیگر حاضر نشده بود در مقابل مردی بازی اش کند که او را در صحنه ی زندگی حیرت زده رها کند و برود.
یادداشتها