بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

حکمت مردان صحرا: سخنانی از راهبان صحرانشین سده ی چهارم میلادی

حکمت مردان صحرا: سخنانی از راهبان صحرانشین سده ی چهارم میلادی

حکمت مردان صحرا: سخنانی از راهبان صحرانشین سده ی چهارم میلادی

تامس مرتن و 2 نفر دیگر
0.0 1 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

0

خواهم خواند

1

این مجموعه دربرگیرنده ی سخنانی است از اولین راهبان عزلت نشین مسیحی ساکن در صحراهای مصر، فلسطین، عربستان و ایران در قرن چهارم میلادی. به تصریح نگارنده: "آیا صحرانشین معمولا راهب بزرگ یا پیر خوانده می شوند. راهب بزرگ در آن زمان، هر راهب یا عزلت گزینی بود که سال ها در صحرا آزموده شده و خود را بنده ی خدا نشان داده بود. همراه با اینان، یا در کنارشان برادران اهل سیروسلوک و مبتدیان، زندگی می کردند، اما گاه و بیگاه، برای ارشاد شدن به پیری که در آن حوالی می زیست، متوسل می شدند. بیشتر شخصیت هایی که در این سخنان و داستان ها معرفی شده اند، مردانی اند که در راه طهارت قلب اند نه مردانی که کاملا به مقصد رسیده باشند. آباء صحرانشین که از کلمنت و اریگن و سنت نو افلاطونی الهام می گرفتند، گاهی مطمئن بودند که می توانند از همه ی شهوات فراتر بروند و تحت تاثیر غضب، شهوت، عجب و سایر رذایل قرار نگیرند، اما در این سخنان، چندان چیزی نمی یابیم که مشوق کسانی باشد که باور داشتند که کمال مسیحی امری از سنخ خونسردی است". برای نمونه: "راهب بزرگ پاستور گفت: هر ابتلایی که به تو رسد با خاموشی بر آن غلبه خواهی کرد".

یادداشت‌های مرتبط به حکمت مردان صحرا: سخنانی از راهبان صحرانشین سده ی چهارم میلادی

            راهبان تراپیست، قسم می‌خورند تا پایان عمر سخن نگویند.
یکی از بزرگترین تراپیست‌های کاتولیک، تامِس مِرتِن، نویسنده‌ی کتاب کوه هفت طبقه (سکوت دلخواه) است که در آن، «دین فعال» و پر جنب و جوش به اندازه‌ی «آرام بودن» اهمیت نمی‌یابد و مسیحیت رسمی و رایج، گاه ناسازگار با حقیقت به نظر می رسد!
او بر خلاف تیار دِ شاردَن که فردیت یک شخص را واقعیت غایی می‌دانست، تاکید بر فردیت را بیهوده می‌انگاشت و می‌گفت بسی بهتر است که متواضعانه سرشت اسرارآمیز خود را به عنوان اشخاصی که خدا در آنها وجود دارد دریابیم تا اینکه همچون دکارت باور داشته باشیم که انسان وجود دارد چون می‌اندیشد!
 
او در کتاب حضور و مشاهده، و در تمرین آرامش و سکون درونی و گشودگی و پذیرش نسبت به خدا می‌گوید:
حضور و مشاهده کار این «خود» ظاهری نیست و نمی‌تواند باشد. بین «خود» متعالیِ عمیق که فقط در حضور و مشاهده بیدار می‌شود، و «خود» سطحی و ظاهری، که معمولا آن را با اول شخص مفرد یکی می‌دانیم، تضادی کاهش ناپذیر است. .... «خود» سطحی و ظاهری‌مان ابدی نیست، روحانی هم نیست. اصلا و ابدا. این «خود» محکوم به ناپدید شدن است همانطور که دودِ دودکش کاملا ناپدید می‌شود... اگر اندیشه‌اش به عنوان واسطه‌ای که از طریق آن به مفهوم وجود خودش می‌رسد لازم است، پس در واقع، فقط در حال دورتر شدن از وجود حقیقیِ خود است. در حال تنزّل خود به یک مفهوم است. این امکان را از خود سلب می‌کند که، مستقیما و بیواسطه، راز وجود خویش را تجربه کند. در عین حال با تنزل خدا به حد یک مفهوم، این امکان را نیز از خود سلب می‌کند که شهودی از واقعیت الهی که وصف ناپذیر است داشته باشد.

«جنگجویی از پیری پرسید: آیا خدا گنهکار را می‌بخشاید؟
پیر به او گفت: عزیزم بگو ببینم اگر ردایت پاره شود آن را به دور می‌اندازی؟
جنگجو پاسخ داد: نه، آن را تعمیر می کنم و باز می‌پوشم.
پیر به او گفت: اگر تو مراقب ردایت هستی، آیا خدا بر صورت خویش (انسان) رحمت نخواهد داشت؟»

«راهب بزرگ موسی گفت: آدمی باید با دوستانش مانند مرده‌ای باشد، چرا که مردن نسبت به دوست خود یعنی متوقف سلختن مطلق داوری درباره‌ی او.»

(حکمت مردان صحرا، ترجمه‌ی فروزان راسخی، نشر نگاه معاصر)