بی صورت عمومیداستان بی صورت الیسا شینمل و 1 نفر دیگر 4.0 5 نفر | 3 یادداشت خواهم خواند نوشتن یادداشت با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید. در حال خواندن 0 خواندهام 8 خواهم خواند 10 ناشر کتاب کوله پشتی شابک 9786004614047 تعداد صفحات 344 تاریخ انتشار 1400/1/2 توضیحات کتاب بی صورت، نویسنده الیسا شینمل. بریدۀ کتابهای مرتبط به بی صورت دخترخوندهیکالینهوور:) 1403/3/30 بی صورت الیسا شینمل 4.0 3 صفحۀ 33 چه عجیب است که هرچه آتش داغتر شود، بیشتر به رنگ آبی درمیآید. آبی، رنگ خلیج سرد، رنگ آسمان عصر سرد، رنگ لبها و انگشتهای یخزده است. من نمیتوانم نوع گرم آبی را تصور کنم. 0 4 دخترخوندهیکالینهوور:) 1403/3/29 بی صورت الیسا شینمل 4.0 3 صفحۀ 10 خندهدار است که سگها و گربهها ، باطن آدمها را بهتر از خودشان میشناسند، اینطور نیست؟ 0 5 یادداشتها محبوبترین جدید ترین سیده زهرا رضایی 1403/8/12 بی صورت را تمام کردم. یک کله. با چند وقفهی چندساعته. علی رغم برنامهی موازی خوانیام با سووشون_ که فقط سه بار رفتم سراغش_ سه تا پنج صفحه! و هربارِ بعدی که خواستم بروم تا ببینم زری چه میگوید خودم را قانع کردم که زری الان درست وسط جشن عقد دخترحاکم، روبهروی آبنمای چراغانی دارد شلیطههای چیندار افسرهای اسکاتلندی، عمامههای سربازهای هندی و رد دنبالهی بلند دامنِ عروس منجوق دار دختر حاکم روی سنگفرشهای باغ را تماشا میکند و فوقش تنها چیزی که از دست داده گوشوارههای زمرد سبز رنگش هست. اما مِیزی چی؟ میزی بیشتر صورتش را از دست داده. توی یک روز بارانی. وقتی که میدویده. وقتی که رشتههای آتش صاعقه در آسمان مه آلود بالای سرش را دنبال میکرده و یک درصد فکرش را نمیکرده که ممکن است مثل توی قصهها قربانی صاعقه شود. انصاف نبود که تنهایش بگذارم. آن هم وقتی که پیوند صورتش را به تخممرغ کارتونی هامتی دامتی تشبیه میکرد. و میدانست که انگار تکههای به هم ریخته صورتش را کنار هم چسباندهاند. صورت فرد اهدا کنندهایی که مرده است را روی صورتش دوختهاند و او را وادار میکردند که قبول کند؛ خوش شانس است. که زنده است. که هنوز چشمها و فکش سالم است و... برای میزی گریه کردم. چندبار. بیشتر وقتهایی که خودش را عجیب الخلقه مینامید. وقتهایی که نا امید، خسته و از نگاه خیره آدمها منزجر بود. شاید اولین کتابی بود که خودم را جای شخصیت اصلی نگذاشتم. فقط مثل یک دوست نامرئی سیر کتاب را در کنارش قدم زدم و مثل یک دوست در سختترین و تاریکترین لحظهها کنارش ماندهام. اما به کتاب نمرهی کامل ندادم، چون معتقدم هر آدمی زمانی به تنگنا میرسد، نیروی وجودی و فطری درونش او را وادار میکند که وصل شود به نیروی ما فوق بشر. جای این اتصال به شدت توی کتاب خالی بود و باید بهش پرداخته میشد چون میزی مسیحی بود و این نادیده گرفتن از سوی نویسنده رو دوست نداشتم و نمیتوانستم بپذریم که منبع تحمل درد این دختر ایناست که چشمهایش را ببند و تصور کند که در جشن مراسم مدرسه کنار چیراگ میرقصد. منطقم قبولش نمیکرد. از پایان کتاب خوشم آمد. این پایان قشنگترین پایانی بود که میشد برای داستان نوشت. کتاب در دسته انگیزشیها قرار میگیره و حس میکنم شما هم ممکنه مثل من خوشتون بیاد ازش. 6 44 محیا 1402/11/6 به جای اینکه حتی کلمهای بر زبان بیاورم آرام و ساکت اشک میریزم تا خوابم میبرد.. _بی صورت_ 0 1 دخترخوندهیکالینهوور:) 1403/5/20 "پذیرش خیلی مهمه، پذیرش یکی از اصول مهم زندگیه!" احساس میکنم بخشی از خودم رو تو این کتاب جا گذاشتم. وقتی کتاب تموم شد، حس میکردم با تمام وجودم میزی رو بغل کردم و به هم لبخند میزنیم. انگار باید از یک دوست، که زمان ارزشمندی رو باهم سپری کردیم خداحافظی کنم. یه خداحافظی گرم و دوستداشتنی. من حین خوندن این کتاب یه زندگی جدید رو تجربه کردم. هرچند سخت و دشوار و دردناک، ولی در عین حال زیبا و ارزشمند. پذیرش، شجاعت، جرعت، ایستادگی، فداکاری، عشق ورزیدن، امیدواری، اشک، لبخند.. شاید ما حتی قادر به تصور چنین موقعیتی تو زندگی نباشیم، شاید همین حالا از وضعیت و شرایط فعلی بنالیم، اما گاهی اوقات باید پذیرفت. "پذیرش یکی از اصول مهم زندگیه!" و من معتقدم زمان، درد و رنجها را بهبود میبخشد..کمی زمان خواهد برد، اما قطعا بهبود خواهی یافت.. 0 9