زندگی ما: زندگی فرزندان شهدا بعد از پدرانشان
در حال خواندن
0
خواندهام
5
خواهم خواند
7
توضیحات
سال ها می گذرد از زمانی که آژیر قرمز میشنیدیم در تاریکی به سمت پناهگاه ها می دویدیم و نمی دانستیم آیا جان سالم به در خواهیم برد یا نه.سال ها می گذرد از غرش موشک و صدای انفجار از فرار کردن شهرهای دیگر و از مدرسه رفتن های غریبانه.از جنگ جان سالم بدربردیم وآن را از سر گذراندیم اما بر «تجربه» آن کمتر تامل کردیم. در بخشی از ذهن خود می دانستیم که مرگ در شوم ترین شکل خود - یعنی کشته شدن به دست انسانی دیگر- در گوشه ای کمین کرده و حال که سراغ خودمان نیامده .د رحال فرود بر سر دیگرانی است که وطن تاریخ زبان و فرهنگ مارا دارند.این همان چیزی بود که د رخلوت خودمان هم نمی توانستیم به آن نزدیک شویم.نمی توانستیم به آن فکر کنیم و به کلامش درآوریم .در سکوت با خود در سکوت با خانواده در سکوت با دوستان و در سکوت با جامعه ادامه دادیم.ادامه دادیم و به فراموشی سپردیم.اما در همین حین گروهی امکان روی برگرداندن از حقیقت را پیدا نکردند؛ آنها که ناگزیر با هراس و درماندگی انسانی شان مواجه شدند و بهای جنگ را پرداختند .راستی آنها با این قصه چه کردند؟دقیقه ها ساعت ها روزها ماه ها سال های طولانی پس از آن را چگونه گذراندند؟ چه معنایی به آن دادند ؟از آن چه درسی گرفتند؟ با خود با زندگی و با انسان های دیگر غریبه تر شدند یا آشناتر؟
یادداشت ها