قلعه ی قرمز من
خرید این کتاب از کتابفروشیها
ذهن روبی همیشه پر از ایده بود.روزی تعدادی تخته چوب قدیمی پیدا کرد و تصمیم گرفت با آن ها چیزی بسازد .از برادرهایش خواست تا به او کمک کنند. اما آن ها مسخره اش کردند و گفتند که او بلد نیست چیزی بسازد.روبی جواب داد: «خُب یاد می گیرم.»و دست به کار شد.سرانجام قلعه ای فوق العاده ساخت که همه دلشان می خواست در آن بازی کنند.و حالا این روبی بود که می خندید.
یادداشتهای مرتبط به قلعه ی قرمز من