روی شانه های نونا

روی شانه های نونا

روی شانه های نونا

جولی لی و 1 نفر دیگر
4.7
12 نفر |
7 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

30

خواهم خواند

15

شابک
9786222742119
تعداد صفحات
332
تاریخ انتشار
_

توضیحات

        سورای دوازده ساله و خانواده‌اش مجبورند برای زنده ماندن، قوانین سخت‌گیرانه‌ای را رعایت کنند؛ سفر بدون مجوز ممنوع. انتقاد از دولت ممنوع. غیبت و عدم حضور در جلسات حذب ممنوع. شعارها باید پشت سر هم تکرار شوند و هیچ‌کس حق ندارد به همسایه‌اش اعتماد کند، چراکه همه زیرنظر هستند!

اما جنگ در راه است؛ جنگی میانی شمال کره‌ی شمالی و جنوبی، میان شوروی و آمریکا. این هرج و مرج، بهترین فرصت برای فرار می‌شود و سورا و خانواده‌اش تصمیم می‌گیرند فاصله‌ی صدها کیلومتری میان روستای کوهستانی کوچکشان تا شهر بوسانِ کره‌ی جنوبی را پای پیاده طی کنند.
      

لیست‌های مرتبط به روی شانه های نونا

نمایش همه

یادداشت‌ها

Ysasmin.Sh

Ysasmin.Sh

1403/8/12

        قشنگ بود من خودم خوشم اومد فقط چرا مادر اینقدر بد رفتاری با سورا میکرد بعد اون همه زحمت که کشید و برادرش رو نجات داد نمی دونم 
ولی بازم از دختره خوشم اومد
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

2

Vanda ; ☆

Vanda ; ☆

1403/7/30

          با اینکه بقیه کسایی که برای این کتاب یادداشت یا ریویو نوشتن این رو گفتن ، من هم میگم : این کتاب واقعاً به اندازه‌ای که باید بهش توجه نشده . شدیداً آندِررِیتِده و حتی میتونم بگم از بعضی از کتاب هایی که تازگی ها خیلی محبوب شدن میتونه قشنگ تر باشه . البته بعضی‌هاشون . این کتاب میتونه به شما اطلاعاتِ تاریخی هم بده که خودش یک نکته‌ی مثبته ‌. قهرمانِ داستان ، سونا رو به خوبی درک میکردم . با اینکه هیچوقت در موقعیت هایی که قرار گرفت ، قرار نگرفتم و به طوری که مادرش اذیتش میکرد ، توسطِ خانواده‌م اذیت نشدم . هیچوقت . اما با این حال میتونستم درکش کنم و ذره‌ذره‌ی احساساتش رو با تمامِ وجودم احساس کنم . دلم میخواست بغلش کنم و بهش بگم همه چیز خوب میشه . میخواستم کنارش باشم و باهم دربرابرِ ناحقی و ظلم بجنگیم ‌. میخواستم دوستِ همیشگیش باشم و بدونه هرچی هم که بشه من رو در کنارِ خودش داره ‌. البته که سونا قوی تر از این بود که به من نیاز پیدا کنه ‌. سونا خیلی برام الگوی خوبی بود و همیشه هم میمونه .

ادیت: الان فهمیدم تمامِ وقت به قهرمانِ داستان گفتم "سونا" اما درواقع اسمش "سورا" هستش ‌. 🤦🏽‍♀️✨️
        

24