به های های خندیدن: چند سانحه ی کوتاه

به های های خندیدن: چند سانحه ی کوتاه

به های های خندیدن: چند سانحه ی کوتاه

4.0
1 نفر |
1 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

2

خواهم خواند

0

در را که باز کردم نان و روزنامه را به دستم داد و گفت:باران می بارد نان را لای روزنامه گذاشتم تا خیس نشود. نان را سر سفره گذاشتم و روزنامه را تا کردم نشست چای هردویمان را شیرین کرد و لبخند زد. گفت:خبرها را دیده ای؟ یک تکه نان در دهانم گذاشتم تلخ بود. گفتم:نان را دیگر لای روزنامه نگذار مرتضا تلخ میشود.

یادداشت‌های مرتبط به به های های خندیدن: چند سانحه ی کوتاه