به خط روشن عشق

به خط روشن عشق

به خط روشن عشق

مبین اردستانی و 2 نفر دیگر
4.0
1 نفر |
1 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

2

خواهم خواند

1

کتاب به خط روشن عشق، گردآورنده مبین اردستانی.

یادداشت‌های مرتبط به به خط روشن عشق

            به نام او

به قطعیت میشه گفت به خط روشن عشق یکی از بهترین مجموعه شعرهایی ست که نشر شهرستان ادب منتشر کرده؛ انتشاراتی که الحق و الانصاف به دور از هرگونه نگاه فرامتنی یکی از آبرومندانه ترین نشرهای تخصصی شعر است.

به نظر من "ادب" گمشده ادبیات امروزه، ادب در تمام وجوه و سکنات شاعران و اهالی ادبیات، دلیل فراوان داره که فعلا مجالی نیست برای بازگو کردنش. وقتی آدم به شخصیتهایی چون استاد محمد قهرمان برمیخوره که به اندازه (یا حتی بیشتر) یک فرهنگستان یا بنیادهای مختلف ادبی خروجی داشته و یک تنه شعر یک دوره خاص رو به مخاطبین معرفی کرده و از طرفی شاعر بزرگی هم بوده در عین حال همه این فعالیتها رو بی هیچ ادعا انجام داده بیشتر از پیش متوجه میشه که "ادب" مهمترین وجه شخصیتی یک ادیب بزرگه.
بیش از این حرف نزنم.

دو غزل از به خط روشن عشق:

عادتم شده در عشق  گاه گفتگو كردن
خنده بر لب آوردن  گريه در گلو كردن

مى‏شود ز دستم گم  رشته ی سخن صدبار 
گر شبى شود روزى  با تو گفتگو كردن

از تو گوشه ی چشمى  ديد چشم و حاشا كرد
بايدش چوآیينه  با تو رو به رو كردن

دردمند عشقت را  حال ، از دو بيرون نيست
يا زعشق جان دادن  يا به درد خو كردن

اى اميد جان ! گفتى :  چيست آرزوى تو ؟ 
گر وصال ممكن نيست  ترك آرزو كردن
.
غرق می کنم در اشك  خويش را شبى چون شمع 
پيش محرمان تا چند ؟  حفظ آبرو كردن

■■■
زبان بر خاک می مالند از لب تشنگی جوها
چه می پرسی ز حال و روز سوسن ها و شب بوها

چمن در انتظار آب آتش زیر پا دارد
به جای سبزه برخیزد کنون دود از لب جوها

بهار آمد ولی آگه نمی گشتم ز دلتنگی
نمی آشفت اگر خواب مرا شور پرستوها

به رنگ زرد می سازند با رخسار گرد آلود
به سرسبزی سمر بودند اگر در باغ ناژوها

گشوده چتر خود را نارون با صد امید اما
نمی افتد گذار ابر بارانی به این سوها

به رنگ آمیزی گل ها چرا باید نهادن دل 
درین گلشن که وقت رنگ ها تنگ است چون بوها

ز پرواز پرستوها کسی را دل نمی جنبد
که داده اینچنین پیوند سرها را به زانوها

رجوع غم به دل های عزیزان است در عالم
چو زنبوران که برگردند از صحرا به کندوها

ز گوهرهای غلتان خویشتن داری چه می جویی
که آخر دانه های اشک می غلتند بر روها