چه روایت پدر-دختری زیبایی داشت.
فقط جایی که فاطمه، دختر شهید که منتظر پدرش بوده تب می کنه و گلوش از بغض ورم می کنه...
چه دل بزرگی داشتی شهید جواد محمدی.
        

          تا ابد به بغض و اشک فاطمه مدیونیم.
        

          بسیار تابسیار زیبا و دلنشین
        

          بعد از ماه ها خودم رو مجبور کردم سمت کتاب مذهبی برم و ژانر شهدایی بخونم اونم به خاطر معروفیت کتاب و ارادتم به شهید عزیز  و آقای دانشگر 
ولی واقعا چرا اینقدر گسستگی داشت اول کتاب از فراق خانواده صحبت کرده بود بعد یک دفعه میرفت تو ازدواجش بعد دوباره شهادت !
به نظرم اگه یه پیوستگی داشت مثلا از بچگی شروع شده بود هرچی خاطره داشتن اونجا میگفتن بعد ازدواج بعد سوریه و جهادش بعد دختر گلش 
یا حداقل مثل کتاب سلام بر ابراهیم داستان داستان می‌کردن
من اینطوری باید اول ۴  ثانیه  فکر میکردم این  خاطره از کیه بعد فکر میکردم شهید الان در چه وضعیتی قرار داره که یکم متوجه بشم !!
این کتاب اگه ویراستاری بشه جذابیتش خیلی بیشتر میشه
حداقل میشه گفت از جناب بهزاد دانشگر این توقع رو نداشتم 
        

          ایشون همون شهیدی هستند که گفتند تو اون دنیا یقه ی بی حجاب ها رو میگیرند