زندگی نامه: یک بازی
در حال خواندن
0
خواندهام
0
خواهم خواند
0
توضیحات
هر انسانی ممکن است چند زندگی داشته باشد؟ برنارد کورمن این خوش شانسی یا بدشانسی را دارد تا زندگی اش را دوباره بازی کند; اشتباه ها، شادی ها، دردسرها ... در قلب این بی نظمی ها، او گِره ی بدبختی اش را در ملاقات با یک خانم، یعنی همسر آینده اش آنتوانت، جست وجو می کند و نهایت سعی خود را به کار می گیرد تا مانع اجرای این ملاقات شود. چگونه می تواند آنتوانت را ملاقات نکند؟ چگونه می تواند او را دوست نداشته باشد؟ چگونه می تواند به خاطر او نمیرد؟ برنارد کورمن با بازیِ دوباره ی برخی از صحنه های زندگی اش سعی می کند توطئه ی سرنوشتِ خود را نقش بر آب کند. ماکس فریش در این نمایش نامه، کلمات را در خیال پردازیِ بزرگِ «کاش می شد ز ندگی را دوباره از سر گرفت» به خدمت می گیرد; بازی دوبار ه ی زندگی، بازی دوبار ه ی دورِ بازی، تصور کردنِ گذشته ای متفاوت برای امید به آینده ای متفاوت ... به این دلیل که همه ی این ها، به نوعی اجتناب ناپذیرند، اما همه ی این ها می توانستند با کمی خوش شانسی، با تصادفی دیگر و یا با کمی خیال پردازی، به خوبی و به گونه ای دیگر اتفاق بیفتند. شاید فقط کافی باشد که روزی، سیگاری تعارف کنیم، یا روی خود را برنگردانیم، و به این ترتیب زندگی مان شکل دیگری بگیرد; تاریخ ها، جشن ها و ملاقات های دیگری داشته باشیم و این گونه خود را در مقابل زندگی نامه ی دیگری بیابیم!