دختری که اسمش را دوست نداشت
در یک شهر بزرگ، توی کوچه ای دلباز ، در طبقه سوم آپارتمانی آبی رنگ ، دختر بچه ای زندگی می کرد. موهایش تابستان زرد رنگ می شد و پاییز ها به قهوه ای مایل به سرخی در می آمد. عاشق کتاب خواندن ، موزیک گوش کردن ، فیلم دیدن ، نقاشی ، توپ بازی ، طناب بازی ، پختن کیک شکلاتی ، فرنی و شربت آبلیمو بود اما یک چیز مهم بود که هیچ دوست نداشت: اسمش!
یادداشتهای مرتبط به دختری که اسمش را دوست نداشت