ناکجا و دو نمایشنامه دیگر

ناکجا و دو نمایشنامه دیگر

ناکجا و دو نمایشنامه دیگر

2.0
1 نفر |
1 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

2

خواهم خواند

0

دخترک نمایش ناکجا می‌گوید: «می‌خوام برگردم عقب، به جایی که آدم‌ها روی زمین زندگی می‌کردن، اما هیچ چیزی به اسم سرزمین نبود، هیچ مرز و هیچ سرحدی. برگردم به عقب، عقب‌تر، به جایی که همه‌جا آب بود. یه اقیانوس بزرگ و نهنگ‌ها توش آزاد بودن که هرجا دلشون می‌خواد برن و هیچ ساحلی نباشه که خودشون رو توش بندازن. آزادِ آزاد.». این ایده که ما درون مرزهایمان به اسارت درآمده‌ایم از بیست‌وچند سال پیش از نمایش بر فراز برجک‌ها می‌آید و تا به نمایش ناکجا می‌رسد، و در تمام این مدت مدید اسارت اما هنوز همان است و آرزو همان. همان آرزوی محال که در ترانۀ نهنگان می‌خوانیمش: «...سرزمین کف‌آلود دریا/ هیچ مرزی ندارد/ هیچ حدی ندارد/ هیچ ساحل ندارد/ هیچ دیوار حائل ندارد»

یادداشت‌های مرتبط به ناکجا و دو نمایشنامه دیگر