در دل زمستان

در دل زمستان

در دل زمستان

ایزابل آلنده و 1 نفر دیگر
4.0
1 نفر |
1 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

1

خواهم خواند

0

هربار که عاشق می شد، که کم هم نبود، رویای ازدواج کردن و ماندگار شدن در کانادا را در سرش می پرورد، اما همین که آتش عشقش سرد می شد باز دلتنگ شیلی می شد. وطنش آنجا بود، در جنوب جنوب، آن کشور دراز و باریک که هنوز او را به خود می خواند. روزی برمی گشت، مطمئن بود. خیلی از شیلیایی های تبعیدی برگشته بودند و بدون جار و جنجال زندگی می کردند و کسی هم کاری به کارشان نداشت.

یادداشت‌های مرتبط به در دل زمستان

hatsumi

1402/03/04

            داستان سه شخصیت اصلی به نام لوسیا،ریچارد و اولین داره و داستان در حول اتفاقات زندگی این سه نفر و مواجه شون باهم شکل گرفته ، ریچارد به عنوان یک استاد دانشگاه در آپارتمانی با که لوسیا در طبقه پایینش هست زندگی می کنند و یک شب بعد از تصادف اولین با ریچارد و دادن کارتش برای خسارت به اولین،اولین سر از آپارتمان ریچارد در میاره و اینجا نقطه تلاقی زندگی این سه نفر با هم هست .در طول داستان زندگی گذشته اون ها روایت میشه ،زندگی لوسیا در کشور شیلی ،زندگی غم انگیز اولین در گواتمالا و زندگی ریچارد ،انگار این سه نفر در دل زمستان زندگیشون گیر افتادن ،وقتی حتی مجالی به آدم ها برای نزدیک شدن به خودشون نمیدن ،زندگی اون ها رو با هم همراه میکنه...داستانی در مورد زندگی در فقر،مهاجرت،خانواده از هم پاشیده،احساسات کودکانه،و یکی از قشنگترین ها باز برای من رابطه سالمندها و کودک ها ،بعد اجتماعی و مواجه آدم ها با هم در زمانی که شرایط ممکن هست براشون خطرناک باشه،احساس شرم دادن و تغییر کردن آدم ها با اتفاقات زندگیشون هست...
اگر بخوام هر نوع توضیحی در مورد زندگی قبلی این سه نفر بدم اسپویل کردم اما یکی از قشنگ ترین کتاب هایی بود که خوندم،  سبک داستان نویسی و روایت ایزابل آلنده رو خیلی دوست داشتم،ایزابل آلنده قصه گوی خیلی خوبی هست فکر نمیکردم با داستانی به این قشنگی مواجه بشم ،راوی ها در طول داستان عوض میشن و در مورد زندگی گذشته خودشون صحبت میکنن و من جزییات زندگی هر کدوم از اونها رو خیلی دوست داشتم ،از معدود کتاب هایی بود که انگار با شخصیت ها زندگی کردم ،از طرفی بعد معمایی قصه رو هم خیلی دوست داشتم ،جوری که خواننده رو مشتاق پایان نگه می داشت... رابطه ریچارد و لوسیا با گربه و سگ خونگیشون هم جالب بود...داستان رو خیلی دوست داشتم و یک امتیازی که کم میدم بخاطر پایان داستان بود که خیلی دوستش نداشتم .منتظر یک غافلگیری انتهای داستان بودم ،درسته معمایی باز حل شد اما من خیلی غافلگیر نشدم..و نوع رابطه لوسیا و ریچارد توقع عاشقانه بیشتری داشتم...
و واقعا جا داره طرح روی جلد رو که اثر فرشید خالقی هست ستایش کنم،زیبایی و جزییات طرح روی جلد