داعشی خاطرخواه
با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
در حال خواندن
0
خواندهام
6
خواهم خواند
4
توضیحات
محمود و لیلی در اتاق میچرخیدند تا اینکه محمود گفت: «اینجا لیلی، بیا ایجاست.» قالی را کنار زد و دری نمایان شد که به سرداب منتهی میشد. محمود در را باز کرد تا در تاریکی راهی به سرداب بیاید. محمود از محمد خواست چراغی بیاورد، اما لیلی منتظر نماند، نور موبایلش را روشن کرد و پایین رفت. در عین ناباوری دید زنی در گوشهای خوابیده. زنی دیگر هم آنجا بود که دختر بچهای در اغوش داشت و وحشتزده به او مینگریست.
یادداشتها