داستان جاوید

داستان جاوید

داستان جاوید

4.2
11 نفر |
6 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

20

خواهم خواند

16

کتاب داستان جاوید، نویسنده اسماعیل فصیح.

یادداشت‌های مرتبط به داستان جاوید

رها

1402/07/27

            «داستان جاوید» اثر اسماعیل فصیح روایتی واقعی است از زندگی پسری زرتشتی به نام جاوید که برای گرفتن خبری از خانواده‌اش راهی تهران می‌شود.
پدر جاوید که تاجر آجیل و خشکبار بوده، هرسال برای کمال‌الملک ملک‌آرا یکی از شاهزاده‌های قاجاری در تهران بار می‌آورده‌ و پیش از عید نوروز به یزد بازمی‌گشته است. اما سفر آخر او که به همراه زن و دختر سه‌ساله‌اش صورت گرفته‌، بیش از پیش طول می‌کشد و همین امر سبب می‌شود پس از شش ماه بی‌خبری، سرانجام جاوید به همراه عموی پیر و کم‌توانش به‌سوی تهران رهسپار شود تا شاید بتواند خبری از خانواده‌اش بگیرد، غافل از این‌که این سفر سرآغازی است برای سال‌ها اندوه و بردگی و اسارت او.

این داستان که در اواخر دورۀ قاجار و ظهور رضاخان روی می‌دهد، داستانی است غم‌انگیز و اندوه‌بار که با کشش و جذابیت خود، خواننده را تا آخرین خطوط داستان با خود همراه می‌کند.

پ.ن: این اولین تجربۀ من از خواندن آثار اسماعیل فصیح بود که بسیار تجربۀ خوبی بود.
          
            داستان جاوید نخستین کتابی بود که از این نویسنده خواندم اما قطعا آخرین نخواهد بود.
نثر نویسنده ساده و روانه. پیشبرد داستان هم بسیار خوبه. بزنگاه ها، نقاط اوج و فرود و گره ها هم به خوبی در داستان جای گرفتن و خواننده رو تا پایان با خودشون همراه می کنند. 
من، جاوید رو از سال بلوای عباس معروفی می شناختم و این باعث شد روند داستان و پایانش برام جذاب و پرکشش باشه اما مطمئنم که اگر نمی شناختمش هم، این کتاب جذابیت های خودش رو داشت.

 داستان جاوید، روایت هشت سال از زندگی پسر زرتشتی پانزده ساله ایه که همراه عموی پیرش برای پیدا کردن پدر و مادر تاجرش که از آخرین سفر تجاریشون برنگشتند به تهران میاد و با چیزهایی رو به رو میشه که برای یک پسر نوجوان رشد کرده در جامعه ی کوچک و احتمالا روستایی بسیار باور نکردنی و شگفت انگیزه. 
ماجرا در واپسین سال های حکومت قاجار و اوایل پهلوی رخ میده و با این که محیطش چندان فراتر از یک خانه نمیره و به رخدادهای اجتماعی نمی پردازه اما روند رخدادها به شکلیه که این تغییر حکومت کشور و دگرگونی ها به وضوح دیده میشه. 

اسماعیل فصیح میگه این داستان، واقعیه. از ستمی که ارباب ها و شاهزادگان قاجار به رعایا و به ویژه ناهمکیشانشون روا می داشتند و کارهایی که می کردند و به خاطرش مجازات نمی شدند تعجب نمی کنم. من ارتباط تنگاتنگی با زرتشتیان دارم و میدونم که هنوز هم خیلی از مسلمانان متعصب، تفکری بهتر از مسلمان این کتاب درباره ی زرتشتی ها ندارند و اگر قانون و هنجارهای اجتماعی قرن بیست و یکم جلوی اون ها رو نمی گرفت شاید رفتارهای مشابهی هم داشتند. هر چند که حس می کنم نویسنده گاهی، به ویژه در اوایل کتاب، درباره ی سادگی و خوبی های جاوید اغراق کرده و باعث شده خوبی ها شکل حماقت به خودشون بگیرند اما این بزرگنمایی چندان آزاردهنده نبود چون هرچه سن جاوید بالاتر می رفت سادگیش هم کمتر میشد و کارهایی می کرد که امکان نداشت پسر پانزده ساله ی صفحات اول از پس اون ها بربیاد. 

در پایان؛ تنها دلیلی که باعث شد یک ستاره کم کنم این بود که نویسنده بعضی جاها داستان رو اسپویل می کرد. :/ 
به نظرم اگر رخ دادن بعضی چیزها رو از پیش به خواننده نمی گفت و اجازه میداد خودش بهشون برسه خیلی بهتر و جذاب تر بود. مثلا من واقعا دوست داشتم احتمال های گوناگونی رو برای رها شدن یا نشدن جاوید از خانه ی ملک آرا در نظر بگیرم ولی نویسنده در همون فصل های ابتدایی میگه که مقدر بود جاوید هشت از عمرش رو در این خانه بمونه. :/