مهمان هایی با کفش های لنگه به لنگه

مهمان هایی با کفش های لنگه به لنگه

مهمان هایی با کفش های لنگه به لنگه

4.8
5 نفر |
3 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

10

خواهم خواند

2

توپ را کاشته بودم تا پنالتی بزنم. بچه ها، دور تا دور حیاط مدرسه ایستاده بودند. دروازه بان تیم حریف، چندبار توی دروازه جابه جا شد. چند قدم عقب رفتم تا ضربه بزنم؛ که یک نفر شانه ام را از پشت گرفت. برگشتم. آقای مختاری، دبیر «ریاضی، بود. کیفش را داد دست من، و گفت: «من میزنم»

لیست‌های مرتبط به مهمان هایی با کفش های لنگه به لنگه

یادداشت‌های مرتبط به مهمان هایی با کفش های لنگه به لنگه

کتاب خوب

1403/02/09

            کتاب «مهمان‌هایی با کفش‌های لنگه‌به‌لنگه» روایتی طنز و سرشار از لحظه‌ها و وقایع جذاب و پرنشاط از جنگ است. نویسندگان این کتاب لحنی طنز و انتقادی را در بازگویی مجاهدت‌ها و سرافرازی‌های جانبازان دفاع مقدس برگزیدند. کتاب پیش رو حاوی مجموعه‌ای از 30 داستان کوتاه است که نگاهی طنز و اجتماعی به زندگی جانبازان دارد. در بخشی از کتاب می‌خوانیم: باران کم‌کم شروع شده بود. تاکسی گیر نمی‌آمد. عمورضا، چترش را آورد بالای سر من و گفت: «می‌خوای پیاده بریم؟» گفتم: «توی این بارون خیس می‌شیم.» با هم رفتیم توی پیاده‌رو. مردی خیس و خمیر روی ویلچر نشسته بود و به من و عمو می‌خندید. عمو تا او را دید، چترش را داد دست من و دوید طرفش. افتادند بغل هم و شروع کردند به بوسیدن یکدیگر. چند دقیقه که گذشت، رفتم جلو و گفتم: «عمورضا، کی می‌ریم خونه؟» عمورضا گفت: «من حالا حالاها با این هم‌سنگرم کار دارم. تو برو خونه. من بعداً میام.» دوست عمورضا که تا آن موقع با من حرف نزده بود، به ویلچرش اشاره کرد و گفت: «بپرید بالا. خودم دربست می‌برمتون.»