روی پل جمهوری

روی پل جمهوری

روی پل جمهوری

شهد راوی و 2 نفر دیگر
0.0 0 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

0

خواهم خواند

0

وقایع رمان روی پل جمهوری در عراق و یکی از کشورهای همسایهٔ عراق پس از اشغال بغداد در 2003 می‌گذرد. شهد الراوی در این اثر نیز مانند رمان قبلی‌اش، ساعت بغداد، با در هم‌ آمیختن واقعیت و خیال کوشیده است روایتگر قصه‌هایی از آوارگی مردمان سرزمینش باشد؛ مردمی خسته از دیکتاتوری شرق و بی‌رحمی غرب و چنگ‌زده به ریسمان‌ تمدن کهنشان که ناگهان مظاهر آن نیز پیش چشمشان فرو می‌ریزد. در همان روز، این داستان بین دانش‌آموزان مدرسه دهان ‌به‌ دهان می‌گشت و همه با هـم درباره‌اش جروبحث می‌کردند و به تفسیرش می‌پرداختند. هیچ‌کس نمی‌خواست حرف خانم مدیر را تصدیق کند چون مردم بیش‌تر طالب باور کردن معجزاتند و مایلند چنین معجزاتی اتفاق بیفتد. جنگ در افق دندان نشان داده بود و هیچ‌چیز غیر از معجزه نمی‌توانست آن را عقب بیندازد. ماریا، در جواب کنجکاوی دانش‌آموزان، به خواندن یک آیه از انجیل بسنده می‌کرد: «در چهارمین پاس از شب، عیسی در حالی که بر آب گام می‌نهاد، به سوی ایشان آمد.»

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به روی پل جمهوری

نمایش همه
بریدۀ کتاب

صفحۀ 12

من و دالیا طی روز، بعد از آن‌که چند ساعتی به صورت متناوب می‌خوابیدیم، می‌رفتیم روی بالکن خانه که مشرف بر دجله بود و از دور به دودهایی نگاه می‌کردیم که بر اثر انفجار بمب‌ها به هوا بلند می‌شدند. با چشمانمان مردی تنها را تعقیب می‌کردیم که با قایق کوچکش دجله را طی می‌کرد؛ پنداری جنگ برایش معنا و مفهوم نداشت و اصلاً نمی‌دانست کشور در آتش جنگ می‌سوزد. اتومبیلی قرمزرنگ نگه داشت، یک سرباز تفنگ به دوش از آن پیاده شد و با فریاد به آن مرد قایق‌سوار دستور داد هر چه زودتر آنجا را ترک کند. قایق دور زد و به آرامی خود را به ساحل رساند. مردی سیه‌چرده و کوتاه‌قد از آن پیاده شد و قایق را کنار یک قایق شکسته و فرسوده بست. همان‌طور که پشتش به ما بود و دقایقی با تأمل به پهنه رود می‌نگریست، سیگارش را می‌کشید. یکباره نگاهش را به سمت بالکن خانه ما گرداند. نگاهی گذرا به ما کرد که روی بالکن ایستاده بودیم و بعد در حالی که سرش را پایین انداخته بود، از آنجا رفت.