پارادوکس
با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
در حال خواندن
2
خواندهام
13
خواهم خواند
10
توضیحات
صدایی آهسته از اتاق شنید و قلبش ایستاد. کسی سیستم امنیتی خانه را غیرفعال کرده بود. یک نفر حالا در اتاق شون بود. شرلوک آهسته و آرام درِ اتاق را باز کرد و وارد شد. قلبش به شدت می تپید. آدرنالین در خونش بیشتر شده بود. در نور مهتابی که از پنجره وارد اتاق شده بود؛ سرش انگار شکل طبیعی نداشت... نه، جوراب زنانه ای روی سرش کشیده بود. شرلوک به ترس و وحشتی که در وجودش انباشته شده بود اعتنایی نکرد. اسلحه اش را بالا آورد و آرام و مصمم دستور داد: «برو عقب، وگرنه مغزتو متلاشی می کنم.»
بریدۀ کتابهای مرتبط به پارادوکس
یادداشت ها