فرزندان کاپیتان گرانت

فرزندان کاپیتان گرانت

فرزندان کاپیتان گرانت

ژول ورن و 1 نفر دیگر
3.3
3 نفر |
2 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

7

خواهم خواند

0

در روز 26 ژوئیه 1864 میلادی، یک کشتی تفریحی بسیار زیبا به نام «ونکن» که متعلق به لرد «گلناروان»، یک اصیل زادة اسکاتلندی بود، اولین سفر دریایی خود را آغاز کرد. بر فراز بلندترین دکل کشتی پرچم انگلیس در اهتزاز بود و در آن لرد گلناروان و لیدی «هلنا» همسر جوان او و دوستانش قرار داشتند، آنها کوسه ماهی را به قلاب انداختند و آن را صید کردند. در شکم حیوان دریایی یک بطری پیدا کردند که درون بطری کاغذهایی با نوشته های انگلیسی، فرانسه و آلمانی قرار داشت که حامل پیامی از یک حادثة بسیار ترسناک بود. پیام از این قرار بود که کشتی بریتانیا در سواحل پاتاگونیا در نیم کرة جنوبی غرق شد. دو ملوان و کاپیتان گرانت به طرف خشکی رفتند و سعی کردند؛ در آن جا لنگر بیندازند، ولی به وسیلة سرخ پوستان بی رحم دستگیر شدند. در آن کاغذها سندی مبنی بر نقشة جغرافیایی آن منطقه، به همراه طلب کمک برای آزادی آنها درج شده بود. لرد گلناروان تلگرافی به روزنامه های تایمز و مورینگ کرونیک زد و برای کمک و نجات دو ملوان و کاپیتان گرانت شتافت. این کتاب با موضوع داستان های فرانسه، برای نوجوانان به نگارش درآمده است.

یادداشت‌های مرتبط به فرزندان کاپیتان گرانت

            وقتی من می‌خواندمش، یک جلد یک دست آبی‌رنگ داشت. با فونت درشت و رنگ سفید هم رویش نوشته بود: «فرزندان کاپیتان گرانت» هنوز 12 ساله‌م کامل نشده بود که این کتاب را دستم گرفته بودم. نسخه من قطع رقطعی بود و 660 صحفه داشت. دو روز کامل طول کشید تا کامل خواندمش.
البته قبل از اینکه سراغ حواشی خواندنش بروم، سرغ اصل قصه بروم. من آن موقع مثل خیلی‌های دیگر دنبال کارهای علمی‌تخیلی بودم و ژول ورن، برای ما که هنوز با تنوع امروز مواجه نبودیم، قبله آمال بود! ولی این کتاب را که دستم گرفتم، هرچی جلوتر رفتم، خبری از علمی‌تخیلی تویش نبود، عوضش یک رمان ماجراجویی بود که انصافا هم خوب بود. چفت و بست داشت، داده‌های علمی در جای‌جای کتاب بود. برای برخی از چیزهایی که گفته بود، بعدا رفتم توی دایره المعارف گشتم و کلی چیز دیگر فهمیدم.
وقتی تمامش کردم، احساس کردم من هم از یک ماجراجویی بزرگ برگشته‌ام. کتاب حجیمی بود که تمام کردنش، برای من یک قدم بزرگ به حساب می‌آمد. دو روز تمام، روی کاب قفلی زده بودم. آنموقع که نمی‌فهمیدم چه چیزی باعث این کشش شده است اما می‌فهمیدم نویسنده یک جوری نوشته که دلت نمی‌آید داستان را ول کنی.
من آن موقع ساعتی 30 صفحه کتاب می‌خواندم. خودتان 30 و 660 و 2 را باهم ضرب و تقسیم کنید، دستتان می‌آید من چند ساعت پای این کتاب بوده‌ام!
این کتاب، علاقه من را به خواندن رمان‌های ماجراجویی و سفری جلب کرد و بعدا از همین آقای ژول ورن، سفر به آفریقایش را هم خواندم که اگر در بهخوان یافتمش، درباره آن هم یادداشت می‌نویسم.