بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

کولی کنار آتش

کولی کنار آتش

کولی کنار آتش

3.6
7 نفر |
5 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

18

خواهم خواند

8

«مگریز آینه،مگریز...» می گریزد،نه به جانب جایی که من می خواهم،روی دو زانو می افتد،دستش را دراز می کند کاکل سبز بوته ای را می گیرد تا برخیزد،به پهلوی راست یله می شود،لبانش را به دندان می گزد،توش و توانش را جمع می کند تا دوباره بر خیزد... «مگریز آینه،مگریز...» «آخر کجا می خواهی بروی؟» «هیچ کجا فقط از این قصه می روم...» بلند می شود،چند گامی بر می دارد...

لیست‌های مرتبط به کولی کنار آتش

یادداشت‌های مرتبط به کولی کنار آتش

            اصلا در نوشتن یا ننوشتن همین چند سطر شک دارم پس شما هم با دیده تردید به آن بنگرید. من با دبیر مجله آوای هامون که در استان بوشهر منتشر میشود تماس گرفتم و نیم ساعت درباره فرهنگ کولی ها صحبت کردم که ببینم بالاخره میشود همان گره ابتدای رمان را پذیرفت یا نه! ظاهرا فرهنگ کولی ها در همه جای ایران شبیه هم است. در خراسان ما به آنها قرشمال و تهرانی ها بهشان غربتی میگویند. این مردم حاضر به یکجا نشینی نیستند. فقط کسب پول برایشان مهم است اما از طریق فنون ساده ای که بلدند مثل دلاکی و چلنگری و ... آقای حسام مقدم تاکید داشتند که امکان ندارد مرد کولی را در حال گدایی ببینید اما زنهایشان همین طور که نویسنده گفته برای کسب درآمد هر کاری میکنند، به شهرها می آیند و در برخورد با مردها گارد کاملا بازی دارند:

"تو قبیله ی شما همه ی زنها میرقصن؟
نه آقا، تو قافله ی ما، برخی می رقصن، برخی فال میگیرن و برخی حجامت میکنن.
مرد دوباره روی دفترش خم شد، چیزهایی نوشت. دختر منتظر نگاه می کرد. مانس نوک خودکارش را محکم روی صفحه ی کاغذ کشید، دفتر را جلوی نور ماه گرفت. دخترک گردن کشید، کلمات درشت و سیاه را دید، مانس دفتر را بست: «ببینم... تو... مادرت هم می رقصید؟»
بله آقا.
مادر بزرگت چی؟
برای چی میپرسی؟
برای قصه، گفتم که، من قصه می نویسم"

حالا بگویید ببینیم میشود پذیرفت این کولی ها که خودشان از راه رقصیدن دخترشان درآمد کسب میکنند به خاطر یک خطای دختر مردانشان یکی یکی او را شلاق بزنند و آخرش هم از جمع خودشان طرد کنند؟!!
اصلا درباره دو سوم بعدی اثر حرف نمیزنم. اگر بتوانم باور بکنم نویسنده در همین یک سوم اول با من صادق است حاضر میشوم به بقیه اش فکر کنم
موقع طرد کردن شخصیت "آینه" مدام نویسنده میگوید "قانون قبیله"! خب اینها که اولا اصلا قبیله نیستند! ثانیا این مناسبات اخلاقی سختگیرانه چطور یکهو در جمع این کولی ها پیدا شد و تبدیل به قانون شد؟ به نظر میرسد به همان نسبت که نویسنده در پرداخت اثرش رمانتیک بازی درآورده و یکهو دختر کولی در جواب نویسنده شعر لورکا را میخواند و میگوید "آب دریاها را میفروشم آقا!" به همان نسبت در نشان دادن واقعیت زندگی کولی ها کوتاهی کرده. از واقعیت نمایی اثر که بگذریم قلم نویسنده بد نیست و لطفی دارد و در فرازهای آخر تکنیکهای رئالیسم جادویی ش جالب بلکه خیلی جالب است اما خب آن حجاب و سوال اولیه تا آخر با من بود و همان طور که از شما خواستم با تردید به این متن بنگرید خودم هم با تردید به جهان این رمان نگاه میکردم و هنوز هم در مقام پرسش هستم
          
            بسم الله الرحمن الرحیم

کولی کنار آتش را می‌توان از منظرهای مختلفی مورد تحلیل و بررسی قرار داد. اما دو منظرگاه نقد فمنیستی و روانشناختی به دلیل شاخصه‌های درون ساختاری متن، توجه منتقد را بیش از مناظر دیگر جلب می‌کند. مایلم از نگاه مزلو(1970-1908) بنیان گذار روانشناسی انسان گرا به کولی کنار آتش بپردازم. از نگاه آبراهام مزلو رشد شخصیت در گرو تامین پنج نیاز فطری است. او معتقد است این نیازها رفتار انسان را برانگیخته و هدایت می‌کنند. در کولی کنار آتش با مجموعه‌ای از زنان(آینه،مادرش،کیمیا،زن سوخته،مریم،قمر،سحر،نیلی و...) مواجهیم که هر کدام در یکی از این سلسه مراتب نیازها ایستاده‌اند. نیازها عبارتند از نیازهای فیزیولوژیکی، ایمنی، تعلق پذیری و محبت ، احترام و خودشکوفایی. مزلو شرح می‌دهد که هر چه نیاز در سطح پایین تری از سلسله مراتب باشد نیرومندی و قدرت بیشتری دارد. در این داستان نیاز به میل جنسی که در قاعده هرم قرار دارد همواره در شخصیت هایی آسیب دیده پر رنگ است. در شخصیت آینه غریزه جنسی با شیطنتی که همراه اوست خودش را نمایان می کند. « در پس و پناه نخلی تنومند لباس هایش را درآورد... با دهان باز زیر خنکای آب نفس کشید. گرمای نگاهی از پشت نخل ها! مردی بود از آقایان تشنه ی قافله که چشم پدر را دور دیده بود...گذاشت تا چشمان سیاه از آن هر کسی که بود سیراب شود. شیطنت، شرمساری را از یادش برد... بگذار تا لذت ربودن تصاویر را با خود ببرد... چه می خواهی بگویی؟ شیطان به جانت آشیان کرده آینه؟» اما توامان که نیاز جنسی در او بروز مشهود دارد نیاز به آزادی به شکل رقصیدن تا دیدن شعله آبی خودش را نشان می دهد. نیازهای حوزه ایمنی که امنیت، نظم و ثبات را شامل می‌شوند در مراتب بالاتری از نیازهای فیزیولوژیک قرار دارند. و آزادی ؛ تالی تلو امنیت در همین ردیف است. ابتدا برون ریزی این نیاز در تزاحم با تنگنای سنت قبیله نیست. رقص به عنوان نوعی رها شدگی تن به دلیل تولید ثروت برای خانواده، تحسین شده است. هر چند صدای خلخال و نای نی در خواب هم او را رها نمی کند و نویسنده آن را به مثابه زنگوله‌ای می داند که بر گردن سگی است تا هرگز نتواند از قافله دور شود. پس آینه برای منفعت نمی‌رقصد او می‌خواهد شعله آبی را ببیند که سمبل رها شدگی و میل به بروز تنانگی است. نیازهای بالاتر برای زنده ماندن کمتر ضروری هستند و عدم ارضا آنها بحران ایجاد نمی‌کند اما

آشنا شدن با مانسی (مرد نویسنده‌ای که به قصد داستان نویسی به تماشای آینه و قبیله اش می‌نشیند ) و ارضا نیازهای سطح اول و دوم، نیاز دیگری را در او بیدار می کند. از نگاه مزلو این نیازها هرچند برای زنده ماندن کمتر ضروری به نظر می‌رسند و می‌توان آنها را به تعویق انداخت، ارضا آنها شخصیت را به سمت خودشکوفایی می برد. البته باید توجه داشت که مسئله در ارضا نیازهای قاعده زنده ماندن و مسئله مرکزی در نیازهای سر هرم زندگی کردن و بهبود زندگی است. نیاز به تعلق پذیری و محبت در آینه با مانسی بیدار می شود. او در برابر فاش کردن نام مانسی جان‌سختی از خود نشان می دهد .« دلسوخته میزدند. غیظ و کینه در در روزهای دیگر، تا سرحد مرگ تازیانه میخورد نَفیر شالق هایشان ... و آنها؛ ِ مردان کینه جو، بهای تمامی شب های از دست رفته را از او می ستاندند.» او پنج روز زیر شلاق تاب می آورد و نام مانسی را فاش نمی‌کند اما هنگامی که طرد می‌شود التماس می‌کند که اجازه بدهند سگ قافله باشد. میل به تعلق با استقامت برای بیان نام مانسی و تقاضای ماندن با قافله برون ریزی می‌شود. البته مشهود است که او بایستی پیش از ارتباط با مانسی ، بین او و ماندن با قافله یکی را برای ارضا این سطح از نیاز خود انتخاب میی کرد. و ارضا هم زمان به دلیل سنت قافله میسر نیست و منیرو روانی پور بارها در این اثر به قرار دادن سنت در برابر زن‌های داستان خود پرداخته‌است. نیاز به احترام و خودشکوفایی در وضعیتی ایجاد می شوند که شرایط زیست شخصیت به ثبات لازم با تامین سایر نیازها رسیده باشد. مزلو معتقد است بزرگسالانی که از لحاظ هیجانی سالم هستند معمولا نیازهای ایمنی خود را ارضا کرده اند و ارضا نیاز به تعلق در جوامعی که به طور فزاینده تغییر می کنند دشوارتر است. آینه در طول داستان به دلیل عدم ارضا کامل نیاز به تعلق مدام به دامن آدم های تازه از جمله راننده های کامیون و هم خانه های مختلف می افتد. نویسنده با ایجاد شرایط حرکت به سمت هنر تلاش کرده نقاشی را مکانیزم دفاع از شخصیت در برابر تنش ها قرار دهد و او را به سمت خود شکوفایی بکشاند اما به دلیل گسست های پیرنگی و ذات داستان هایی که به سمت پست مدرن می روند ایجاد تعادل ثانویه برای شخصیت سخت و رسیدن او به خودشکوفایی را باور پذیر نشان نمی دهد.
معصومه امیرزاده


          
            "آدم هایی که نویسنده‌اشان را نمی شناسند خوشبخت ترند"
درست است، و کسانی که حتی نمی دانند که توی قصه زندگی می کنند از آنها هم خوشبخت تر!
کولی کنار آتش، قصه ی آینه است. دختری متولد بوشهر اما کولی و آواره که از قبیله اخراج می شود و به دنبال مانس اش شهر به شهر را می پیماید. 
می توان گفت که چند فصل طول می کشد تا با فضای نوشته آشنا شویم و به آن عادت کنیم. جمله ها غالبا کوتاه و من پر از شبه جمله است. زمان و شخص  افعال حتی در دو جمله ی پشت سر هم ممکن است تغییر کند (که من به شخصه این تغییر ناگهانی مخاطب را می پسندم) فرهنگ، فضاها و حتی لباس پوشیدن و لهجه ساکنین جنوب به خوبی توصیف و تصویرسازی شده است. پرش های زمانی و رفت و برگشت های ناگهانی در متن بسیار دیده می شود که همگی تسلط نویسنده بر کل داستان را می رساند اما بنظر می رسد که ریتم داستان یکنواخت نیست و در ابتدا کند و در اواخر بسیار بسیار تند تر است به طوری که انگار نویسنده یک مرتبه متوجه محدودیت صفحات شده باشد و بخواهد زودتر قصه را به پایان برساند. 
از خلاقیت های این داستان، تاکید آن بر خیالی بودن شخصیت آینه است بطور مثال در چند جای داستان، آینه از دست نویسنده و سرنوشتی که او برایش رقم زده شاکی می شود و از او گلایه می کند.
نکته دیگری که توجه من را به خودش جلب کرد، ناگهانی بودن ضربه های تلخ داستان بود که بطور مثال در یک جمله رفتنِ یک شخص خلاصه می شود و در ادامه هیچ گونه قضاوت و تحلیلی مشاهده نمی شود. یعنی بازی با کلمات آنقدر قوی هست که نیاز به دامن زدن و همدردی گرفتن از مخاطب نیست. همان چند کلمه، کاری که باید را می کنند.
در مجموع "کولی کنار آتش" را دوست داشتم. فصول کوتاه، نثر زیبا و ته مایه ی سیاسی آن برایم بسیار جذاب بود و خواندن آنرا توصیه می کنم.