آشیان عقاب

آشیان عقاب

آشیان عقاب

کنستانس هون و 1 نفر دیگر
2.7
3 نفر |
1 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

4

خواهم خواند

2

... آشیان عقاب، رمانی است اثرگذار از کنستانس هِون که به گونه‌ای شگفت تصویری از اروپای عصر روشنگری، دوران رشد اندیشه و عصر درک مقام اجتماعی زن در چنین بُرهه از تاریخ اروپا را رقم می زند. شخصیت اصلی رمان "فراولاین" دوشیزه‌ای است که پدر و مادرش را از دست داده و برای دوام زندگی ناچار است دعوت مادربزرگ اتریشی اش را بپذیرد. فراولاین که دانشجوی موسیقی است و پیانو را به نیکویی می‌نوازد در زندگی با مادربزرگ پای به دنیای اشرافیتی در حال پوسیدگی و زوال می گذارد و در دیداری از قصر قدیمی "آشیان عقاب" و مالک آن حوادثی روی می‌دهد که تار و‌ پود رمانی خواندنی با ترجمه زنده یاد ابراهیم یونسی را فراهم می آورد...

یادداشت‌های مرتبط به آشیان عقاب

            اگه بخوام داستان رو تو یه شعر خلاصه کنم، میشه این شعر:
عشق آسان نمود اول
ولی افتاد مشکل ها
این کتاب یه داستان عاشقانه رو روایت می‌کنه از دو نفر که همو دوست دارن ولی ترسشون، روراست نبودنشون با خودشون و با همدیگه و نیت خوانی هاشون و تعبیرهایی که از اتفاقات پیرامونشون میکنن اونا رو تقریبا تا لبه جدا شدن و ناکام موندن میبره. موقع خوندن گفتگوهای بین این دو نفر به این فکر می‌کردم که چقدر یه اتفاق، یه برخورد ساده و یه حرف و یه نگاه می‌تونه تعبیرها و تفسیرهای مختلفی داشته باشه و اگه آدم برای فهمیدن حقیقت تلاش نکنه و بخواد مغرورانه رفتار کنه چه چیزهای مهمی رو می‌تونه از دست بده. حتی عشق و یه عاشق همه چیز تموم رو. خلاصه باید حواسمون باشه نیت خوانی نکنیم.

در مورد کتاب می‌تونم بگم:
از داستان لذت بردم. هم جذاب بود و  هم کشش و سرعت خوبی داشت. با اینکه ۲۴۰ ص بود ولی طوری بود که انگار ۴۰۰ ص است از بس کلی اتفاق مختلف افتاد. البته خب فونت کتاب هم ریز بود تا حدودی و اگه از فونت درشت تری استفاده می‌کردن تعداد صفحات نزدیک ۴۰۰ می رسید. ولی علی رغم داستان خیلی خوبش این کتاب یه سری مشکل داشت. ترجمه اصلا خوب نبود. از ادبیاتی استفاده شده بود که تو کتاب های دیگه ندیده بودم و گفتار و محاوره ها انگار بین کتابی و محاوره ای گیر کرده بودن. یا یهو جملات کوچه بازاری و لاتی می‌شدن در حالی که گوینده یه اشراف زاده بود. جدا از اون تعداد غلط های املایی خیلی زیاد بود انگار که هرگز ویراستاری نشده باشه. 
شخصیت پردازی هم خوب بود. بخصوص شخصیت یولیان واقعا جذاب بود. برای رودی متأسف بودم، شخصیت خودش، محیط و گذشته پدر و مادرش مثل یه چرخه عمل می‌کردن و باعث می‌شدن دست به کارهایی بزنه که احمقانه و بچگانه بودن. شخصیت لیزا رو هم دوست داشتم. عاقل و بالغ و پخته بود و به جز اواخر داستان عجول نبود.

نکته بعدی که تو کتاب نظرمو جلب کرد مسئله انقلاب بود. انقلابی که با خواسته های بحق ولی راهبرد و نقشه راه ناحق شروع شد و همونطور که از هر انقلاب این شکلی ای انتظار میره تبدیل شد به شورشی که زندگی و آرامش مردم رو گروگان گرفت و در نهایت شکست خورد.