Odyssey

Odyssey

Odyssey

3.5
1 نفر |
1 یادداشت
جلد 4

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

1

خواهم خواند

0

ناشر
شابک
9781405948418
تعداد صفحات
400
تاریخ انتشار
_

توضیحات

        The final book in Stephen Fry's acclaimed internationally bestselling Greek myths series telling the story of The Odyssey - can a hero find his way home?

Follow Odysseus after he leaves the fallen city of Troy and takes ten long dramatic years - battling monsters, the temptations of goddesses and suffering the curse of Poseidon - to voyage home to his wife Penelope on the island of Ithaca.
      

یادداشت‌ها

«وقتی آهنگ
          «وقتی آهنگِ ایتاک داری، راه
گو که دور باش و دراز،
سرشار از تجربه سرشارِ ماجرا.»

نوشتن این یادداشت آسان نبود. شاید به همین دلیل، تا توانستم آن را به تأخیر انداختم. نوشتنش به معنای خداحافظی بود؛ با صدای مخملی استیون فرای که این سال‌ها در گوشم از اساطیر یونان می‌گفت. قصه‌هایی که سال‌ها پیش مرا مسحور این جهان شگفت‌انگیز کردند. خداحافظی با بازگشت دوباره‌ام به این صدا، وقتی که یادم آورد چرا اسطوره‌ها و خواندن و نوشتن درباره‌شان را دوست دارم. خداحافظی با چهار کتابی که داستانشان از گایا و اورانوس آغاز شد و با اودیسه و پنلوپه به پایان رسید. تجربه‌ی خواندن و شنیدن این کتاب‌ها، آن‌هم با صدای نویسنده، از خوشبختی‌های بزرگ زندگی‌ام بود.

اما کتاب چهارم، کتاب آخر، قصه‌ی اودیسه

کنستانتین کاوافی شعری دارد به نام ایتاک (که ترجمه‌ی بیژن الهی از آن را ابتدای یادداشت آوردم) و این کتاب نیز با همان شعر آغاز می‌شود. شعری که به‌خوبی ارزش ایتاک برای اودیسه را نشان می‌دهد. ایتاک، همان مقصد نهایی است؛ بهشت و غایتی که هر کدام از ما در ذهنمان می‌سازیم، زمینی که در آن آرام خواهیم گرفت، یک بار و برای همیشه. در این سفر نباید تعجیل کرد، نباید از قدم بازایستاد، نباید ترسید و نباید امید را از دست داد. باید چشم دوخت به چراغ سبزی که از آن سوی آب‌ها و دریاها به ما چشمک می‌زند.

و من مشتاقانه می‌خواستم که از این سفر بخوانم. این کتاب و در واقع اودیسه‌ای که هومر آن را تألیف کرده بیش از آنکه صرفاً گزارشی از سفر بازگشت اودسئوس به خانه‌اش ایتاک باشد، گزارشی پراکنده از اتفاقات پس از جنگ تروا است. پراکندگی این روایت هرچند ناشی از منبع اصلی است، اما امید داشتم با شیطنت، طنازی و البته قصه‌گویی منحصر‌به‌فردی که از استیون فرای سراغ دارم معجزه‌ای در داستان رخ دهد و قصه‌ی بازگشت این قهرمان را کمی برایم جذاب‌تر کند. گله‌ای نیست، او وفادار بوده به متن اصلی و همین می‌تواند اتفاقاً ارزش کارش باشد اما با پیش‌فرض‌هایی که من از کتاب و از فرای داشتم، کمی فاصله داشت.

اما بیش از آن، ایتاک و پنلوپه‌ای که در آن به انتظار بازگشت اودیسه زندگی می‌کند در چند ماه گذشته و شاید در چند سال پیش‌رو به درون‌مایه‌ی قصه‌ی زندگی خودم تبدیل شده‌اند. از این روست که شاید نه این کتاب اما قطعا این «قصه» برایم مهم و تاثیرگذار است. برای همین این چند ماه شعر کاوافی را مدام زیر لب زمزمه می‌کنم و به خاطر دارم که باید همیشه فکر ایتاک باشم. چراکه مقصد نهایی‌ست، مکان وصال است، نوید به ثمر رسیدن عشق؛ همان عشقی که روزهایم را به امیدش سپری می‌کنم. 

قصه‌ی اودیسه را هرچند آنطور که می‌خواستم نبود خواندم به این امید که نترسم از لِسْترینگُن‌ها، از تک‌چشم‌ها و از نپتون خشمناک، آن خدای دریاها و بادها. به امید بادهای موافق، بادبان‌های استوار، و سفری که یک‌سره مرا به ایتاکا و عشق برساند.

«همیشه فکر ایتاک باش: هرگز از یاد مبر
که آخرین مقصد توست‌.
اما نشِتاب در سفر.»

پی‌نوشت: در این متن ایتاک را به عنوان مقصد نهایی در نظر گرفته‌ام و پنلوپه و اودیسه را «با اغماض» عاشق و معشوق. در رابطه با این ارتباط حرف‌های بیشتری دارم که در این یادداشت نمی‌گنجد، اما برای درست درآمدن استعاره‌ای که در ذهنم به آن چنگ می‌زنم، حداقل برای مدتی مجبور هستم این دو را عاشق و معشوق در نظر بگیرم. اما آنچه همیشه برای مسلم است، دل‌به‌خواه بودن ایتاک است.
        

12