ادواردو

ادواردو

ادواردو

4.7
8 نفر |
1 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

19

خواهم خواند

2

ایتالیا کشوری پر از آثار تاریخی و ردپای تمدن‌های گذشته است. از جای‌جای این کشور داستان‌های تاریخی زیادی برای جهان روایت شده است. از طرفی، ایتالیا کشور فراری، مازراتی و لامبورگینی است. ایتالیا، خانه‌ی مافیاست. داستان‌های پر رمز و راز هم زیاد دارد. ادورادو، یکی از این قصه‌های معمایی است که ماجرای زندگی پسر یک خانواده‌ی مشهور ایتالیایی را تعریف می‌کند که آشنایی با یک کتاب سرنوشتش را برای همیشه تغییر می‌دهد. ادواردو همه چیز دارد. در خانواده‌ای متولد شده که بزرگ‌ترین کارخانه‌های ماشین‌سازی ایتالیا، اروپا و شاید هم دنیا مال آن‌هاست. پدرش سناتور و مادرش پرنسس است. ثروت بسیار این خانواده، نام آن‌ها را در ایتالیا به یک ضرب‌المثل تبدیل کرده است. اما ادواردو آسوده نیست. گمشده‌ای دارد که یک روز اتفاقی آن را پیدا می‌کند. یک کتاب در کتابخانه او را به خودش می‌خواند. ادورادو کتاب را می‌خواند و از همه‌ی تعلقات مادی که روحش را آزار می‌داد، رها می‌شود. آن کتاب، قرآن و رهایی ادواردو، اسلام آوردن اوست. ادواردو اول کدام آیه‌ها را از قرآن خوانده و موقع خواندن آن آیات چه حسی داشته است که به آن همه زرق و برق دنیایی پشت می‌کند؟ او با دیدن صفحه‌هایی که مملو از سپاس و ستایش خداوند و توصیف آفرینشش است، چشم دوخته و با خواندن آن‌ها دلش خواسته بیشتر درباره‌ی این کتاب بداند. کتابی که دستاورد بشر نیست و رنگ و بوی الهی دارد.

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به ادواردو

ادواردو
بریدۀ کتاب

صفحۀ 147

گفت می‌خواهیم دوباره انقلاب کنیم. می‌گویم بچه نشو نسرین. انقلاب کار ساده‌ای نیست. کار یک مشت بچه نیست. کار یک روز و دو روز نیست. می‌گوید بالاخره باید یک روزی از یک جایی شروع کرد. می‌گویم جلوی‌تان می‌ایستند. گفت بعدها می‌بینی که یک مشت بچه کاری می‌کنند کارستان؛ کاری که خیلی از کله‌گنده‌هاش و جگرداراش نتوانستند. تو الان داری تاریخ را نگاه می‌کنی. گفتم این‌ها قرم‌قاط و شعر است نسرین. با شعر نمی‌شود انقلاب کرد. انقلاب خون می‌خواهد. درد می‌خواهد. تو هم آدمش نیستی. گفت هستم. گفتم اصلا خون بدهی که چه‌طور شود؟ گفت که آزاد شویم. گفتم آزاد شوی چه‌کار کنی؟ گفت فقط آزاد باشم، تا به کسی حساب پس ندهم؛ خودم باشم؛ همینی که هستم. گفتم باز هم داری شعر می‌بافی نسرین. اصلا تو آدم سیاست نیستی. سیاست کار تو نیست نسرین. سیاست کار کسی است که پشت دیوار را ببیند نسرین، نه جلوی دیوار یا روی دیوار. سیاست کار کسی است که شطرنج بلد باشد؛ ابایی نداشته باشد که سربازش را بدهد تا وزیرش زنده بشود. ترسی نداشته باشد که اسبش را فدا کند، چون می‌تواند رخ حریفش را بگیرد.

0

یادداشت‌های مرتبط به ادواردو