اودیسه

اودیسه

اودیسه

هومر و 1 نفر دیگر
4.2
13 نفر |
2 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

2

خوانده‌ام

31

خواهم خواند

64

شابک
0000000012561
تعداد صفحات
416
تاریخ انتشار
1398/11/1

توضیحات

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        
ایلیاد، ادیسه و انه اید سه اثر حماسی بزرگ یونان و روم هستند که در فرهنگ و ادبیات اروپایی همان اهمیت و ارجی را دارند که شاهنامه ی فردوسی برای ایرانیان دارد. با انتشار ترجمه ی این سه گانه ی پهلوانی بزرگ به وسیله ی همین مترجم و ناشر، جامه ی زیبای زبان شیوه ای آمده است. 
تلماک، اثر فنلون، نیز اگرچه در سده ی هفدهم نوشته شده، اما همچون دنباله و پیوستی بر آثار هومر، تکمیل کننده ی این مجموعه است.

      

پست‌های مرتبط به اودیسه

یادداشت‌ها

درباره ادی
          درباره ادیسه

کتاب «ادیسه» تا نوشته شد، از شهر آیوس بیرون آمد و به راه افتاد. دویست سال طول کشید تا جزایر یونان را یکی‌یکی پشت سر بگذارد و در آتن، آیسخولوس و سوفکلس را ملاقات کند. هر کدام از آنها قطعه‌ای از او را برداشتند و تراژدی بزرگی با آن ساختند: اولی «پرومته در زنجیر» و دومی «ادیپ شهریار». صد سال در همان آتن پرسه زد و جوانان آتنی را آموزش داد. نام یکی از این جوانان افلاطون بود.
می‌گویند «ادیسه» تا رساله‌ی «جمهوری» افلاطون را دیده چنان ناراحت شده که یک روز از آتن بیرون آمده و به طرف غرب راه افتاده و سیصد سال بعد در رم، اووید را دیده. اووید تا او را دیده عنان از کف داده و یک فصل کتاب بزرگش، «مسخ‌ها»، را به وصف او اختصاص داده. احتمالاً همین وقت‌ها بوده که ویرژیل هم او را – شاید در حال قدم‌زدن در کوچه‌های رم – دیده و آنقدر از او خوشش آمده که خواسته قوم رومی هم یکی مانند او داشته باشد و حاصل این اشتیاق شدید کتابی شده به نام «انه‌اید». می‌گویند چهارصد سال بعد وقتی «ادیسه» در میلان آگوستین قدیس را ملاقات کرده، آگوستین هم طاقت نیاورده و نسخه‌ای از او را در قالب «اعترافات» به مسیحیت اعطا کرده است.
وقتی چند قرن بعد «ادیسه» دانته را در فلورانس ملاقات کرده، دانته او را مقابل آینه‌ای نشانده و از روی آینه کتابی نوشته که شرح سفر ادیسه‌وار خود اوست به جهان دیگر: «کمدی الهی» که خود «ادیسه» هم در آن هست اما برعکس.
می‌گویند «ادیسه» بعدها فنلون را دیده و فنلون دنباله‌ای به نام «تلماک» بر او نوشته. نیچه را دیده که خود را عضوی از سپاه هومر می‌دانسته و نسخه‌ای فلسفی از «ادیسه» نوشته به نام «چنین گفت زرتشت». جیمز جویس را دیده و باز هم تکرار جریان نشستن مقابل آینه و در نهایت نوشته‌شدن رمانی به نام «اولیس». بورخس را دیده که در داستان کوتاهی به نام «جاودانه» قصد داشته با او بازی کند. می‌گویند سفر سه‌هزارساله‌ی او هنوز هم تمام نشده و این روزها گاهی در کانادا مارگارت اتوود را می‌بیند و گاهی در غرب آسیا یک نویسنده‌ی گمنام را.
چگونه کتابی باستانی می‌تواند این چنین جهان را بپیماید و دل از بزرگ‌ترین و خلاق‌ترین ذهن‌های بشری ببرد؟ حتی خود هومر هم خوابش را نمی‌دید که روزی داستان ساده‌اش، داستان اولیس، پادشاه ایتاکا، که در راه بازگشت از جنگ تروا دچار نفرین خدایان شده و مجبور است به جای بازگشت به خانه روی دریا سرگردان بماند و از جزیره‌ای به جزیره‌ی دیگر سفر کند، چنان کتاب بزرگی شود که به بخش عمده‌ای از تاریخ و فرهنگ جهان شکل دهد.
        

0