شاهزاده و گدا

شاهزاده و گدا

شاهزاده و گدا

مارک تواین و 1 نفر دیگر
4.1
26 نفر |
5 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

38

خواهم خواند

9

ناشر
نگاه
شابک
9786222671358
تعداد صفحات
374
تاریخ انتشار
1400/4/6

توضیحات

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        در یک روز پاییزی قرن شانزدهم در لندن دو کودک در دو خانواده به دنیا آمدند. "تام در خانواده ای بی نوا و "تئودور" در یک خانواده ی ثروتمند انگلیسی. تئودور شاهزاده ای بود و مردم مدت ها در انتظار تولد او بودند. این دو کودک در نقطه ی مفابل با یک دیگر با دو شیوه ی متفاوت بزرگ شدند و آموزش دیدند. تام گدایی می کرد و تنها آرزویش دیدن شاهزاده ی شهر بود. تا این که روزی تا نزدیکی های حیاط قصر پیش رفت و پشت میله ها و درون حیاط پسری زیبا وخوش لباس را مشغول بازی دید. او دریافت که پسرک، شاهزاده است. شاهزاده به او اجازه داد که به نزدکیش برود و از او اطلاعاتی درباره ی خانواده اش پرسید. او را که گرسنه به نظر می رسید به داخل قصر برد، به او آب و غذا داد و مشغول بازی با او شد. آن ها متوجه ی شباهت بسیار عجیب خود به یک دیگر شدند. برای لحظه ای با تصمیمی عجیب، لباس های خود را تعویض کردند و هریک در کسوت دیگری درآمد. در این لحظه ملازمان شاهزاده آمده و تام را به جای او با خود بردند و شاهزاده را به جای تام از قصر بیرون انداختند. آن ها طی ماجراها و حوادث بسیار با زندگی یک دیگر آشنا شدند و پس از چند روز مجددا در فرصتی، با تعویض لباس به جایگاه خویش بازگشتند. از آن پس شاهزاده برای رفاه مردم تلاش بسیاری انجام داد.
      

لیست‌های مرتبط به شاهزاده و گدا

چوپان دروغگوباز باران با ترانهلباس جدید پادشاه

نخندید ، بخونید

10 کتاب

درست دیدید، عنوان این لیست کتاب همینه ، نخندید ، بخونید . این لیست اختصاص داره به کتاب‌هایی که ممکنه یک خواننده حرفه ای با دیدنشون به خنده بیاد و یا حتی فکر کنه خواستم مسخرش کنم که خوندن چنین کتاب‌هایی رو بهش پیشنهاد کردم . ولی نه ، هیچم شوخی نیست ، کسی رو هم نخواستم مسخره کنم . قضیه بوی جوی مولیان ( به تعبیر خیلی از اهل دلاش بوی موی جولیان) و فعال شدن کودک درون و زنده شدن خاطرات نوستالژیک هم نیست . کتاب‌هایی که تو این لیست قرار میدم داستان‌هایین که برای رده های سنی هفت تا ده سال و نهایتا نوجوانان نوشته شدن . ولی غرض نویسنده ، فقط سرگرم کردن ذهن کنجکاو کودکان نیست ، این کتاب‌ها برای هر کسی ، با هر سنی ، با هر سطح مطالعه و مدرک و تخصصی خوندنشون میتونه مفید ، تامل برانگیز و تجربه‌ای به یادموندنی باشه . بخشی از این آثار احساسات نابی که در دوران کودکی با کتاب های خوش نقش و نگار دبستانیمون گذاشتیمشون تو یه صندوقچه و درشون رو بستیم رو زنده می‌کنن ، به عبارتی ، یک فرم نااااب زیستن و بودن و صفا و زلالی و رقت قلب و احساس رو بهمون میبخشن . بخشیشون هم مثل بارانن ، هر بار مطالعه کتاب همون حس ریختن قطرات بارون روی سرمون رو تداعی می‌کنن ولی هر باااار و باراااان تجربه ای منحصر بفرد و تازه و عییین اولین برخوردمون با این پدیده پر از انرژی و طراوت رو بهمون میبخشن. منتها این بار قرار نیست قطرات رو سرمون بریزن ، این کلمات و معانی هستن که به سرمون فرو میریزن و قلبمون رو نمناک و معطر میکنن . شاید هم چشمه های خشکیده چشممونو این باران دوباره به جوشش در بیاره و وجودمون رو بهاری و شفففاف و سرسبز و البته پربار میکنن . کتابها فرقی نکردن ، ما فرق کردیم و همین خوندن این آثار رو برای ما تبدیل به تجربه تازه و پربارتری میکنه . همونطور که نگاه ماست ، عمق ، فرم و زاویه دیدمون به عناصر و پدیده های دنیا که به تجربه هر کدوممون از زیستن در این دنیا و دریافت سعادت یا شقاوت تاثیر میذاره . برای داشتن والاترین تجربه زیست در این دنیا هم انسان ها نه لازمه دریا رو دوشقه کنن ، نه رو آب راه برن ، نه پرواز و طی الارض کنن ، نه با نگاهشون قطار رو منوقف بکنن اکثر این چیزها صرفا استعاره هایی برای به تصویر کشیدن اون تجربه ناب درونی این اشخاص بوده . اونها صرفا یاد گرفتن که به دنیا و مافیها چجور نگاه کنن همین . همچنانکه در داستان کوتاه زیر این تجربه از زبان عارف خراسانی والامرتبه بوسعید ابوالخیر روایت این حالات نقل شده : شیخ ما را گفتند:((فلان کس بر روی آب راه میرود!))گفت:((سهل است! چغزی وصعوه ای نیز بر روی آب می رود.)) گفتند:((فلان کس در هوا می پرد!))گفت:((زغن و مگس نیز در هوا می پرد.)) گفتند:((فلان کس در یک لحظه٬از شهری به شهری می رود!))شیخ گفت:((شیطان نیز در یک نفس از مشرق به مغرب می رود...این چنین چیزها را چندان قیمتی نیست!)) مرد آن بودکه در میان خلق بنشیند وبرخیزد وبخورد وبخسبد وبخرد وبفروشد ودر بازار در میان خلق ٬ستد وداد کند و زن خواهد و با خلق در آمیزد و یک لحظه از خدای غافل نباشد.

3

یادداشت ها

          نشر افق
همیشه افراد  خودشان را در جایی که نیستند تصور می کنند و آرزو دارند خودشان را در آن جایگاه  ببینند و وقتی یک فرد را که هم سن و سال خودش است در آن جایگاه می بیند از خود بی خود می شود و می خواهد جایش با آن عوض شود مخصوصا اینکه هر دو این حس را به یکدیگر داشته باشند.
و حالا شاهزاده کوچولوی ما یعنی شاهزاده ادوارد و پسرک فقیر ما یعنی کانتی این حس را به یکدیگر دارند ولی حالا داستان ما از کجا شروع شد ؟                                                                                                                                                            کانتی که در خانواده ای فقیر در شهر لندن به دنیا آمده است و در همان روز شاهزاده داستان ما یعنی ادوارد به دنیا آمده است .   کانتی  با پدر و مادر و مادربزرگ و خواهران و برادرانش در مکان با سطح خیلی پایین زندگی می کردند در پیش آنها مردی کشیش  به نام پدر اندرو بود که به بچه هایی مانند کانتی که دوست داشتند سواد یاد بگیرند سواد یاد می داد و داستان هایی برایشان تعریف می کرد . کانتی همیشه دوست داشت که به جای شاهزاده قصه ها باشد و  دوست داشت که مانند آنها برخورد کند . این نکته که در کتاب بیان شد ذهن خوانند ه را برای ارتباط سازی این شخصیت ها باهم به خود جذب می کند و این نکته مثبت است و در اول داستان می تواند جدولی پر از سوال را برای خواننده تشکیل دهد و ذهن خواننده را درگیر خود کند و این نکته خواننده را موجب ادامه دادن و خواندن ادامه کتاب می کند.
روزی که برای گدایی به شهر می رود به سمت قصر می رود و از لای نرده های قصر شاهزاده ای را که  هم سن خودش بود را دید و تکاپو کرد که به پیش او برود با درخواست خود شاهزادی کانتی وارد حیاط قصر می شود و شاهزاده ان را به بالای قصر می رود . در انجام تصمیم میگیرند که لباس هایشان را باهم عوض کنند و یک روز کانتی شاهزاده بشود و ادوارد گدا بعد از اینک هر روز تمام شد و ادوارد می خواست به قصر خودش برود و جایگاه خود را بدست آورد اتفاقی افتاد . دیگر نگهبانان آن را یک گدا می دیدند و اجازه ورود به قصر را نمی دادند و وقتی هم کانتی واقعیت را به شاه گفت که یک گدا است و می خواهد حالا به خانه خود برگردد پادشاه صحبت او را باور نکردم فکر کرد که پسرک اش  دیوانه شده است به همین دلیل به همه  افراد قصر گفت که خبر دیوانه شدن پسرم را اجازه ندارید به بیرون از قصر ببرید و پسر من هم تا به بهبودی نرسد از قصر بیرون نمی رود در همین حالا پدر کانتی که مردی بدجنس بود ادوارد را می بیند و  آن را با خود به خانه میبرد و بابت جمع نکردن پول آن را سرزنش و تنبیه می کند .
حالا باید کنتی و ادوارد چه کار کنند ؟!
کتاب تا نصف پر از سوال در ذهن خواننده تشکیل داده بود و بعد از خواند نمی از کتاب داشت جواب های سوال ها پیش آمده را برای ما مطرح می کرد . حتی جلد کتاب هم برای من پر از سوال و جواب بود .
نویسنده به خوبی توانسته بود تفاوت زندگی ادوارد و کانتی را بیان کند و در بعضی مواقع اینقدر خوب این تفاوت را نمایش می داد که انگار به جای خواندن کتاب داشتیم فیلم تماشا می کردیم .
        

5