برای اولین بار با یک کتاب گریه کردم. یه گریه واقعی..
یه رمان کوتاه، عمیق و تاثیر گذار و پرمعنا و دلنشین که با خوندن خطوط اول دیگه نمیتونی چشم ازش برداری. انگار احساساتی که درون کلمات کتاب حبس شدن، زمانی که این کلمات رو میخونی از روی کاغذ جدا میشن و میان و مستقیما قلبت رو لمس میکنن.
داستان ساده و شیوا نوشته شده و خوندنش ذهن خواننده رو خسته نمیکنه و بر خلاف حجم کمی که داره، موضوعش تو رو به فکر وامیداره و نمیتونی بگی یه داستان کوتاهِ ساده و سطحی بود . داستان درمورد فدا کردن زندگیه. اینکه اگر قرار باشه زندگیمون رو فدا کنیم، فدای چه کسی میکنیم؟ اصلا اینکار رو میکنیم؟ این کتاب از ارزش زندگی و لحظاتی که میگذرونیم حرف میزنه. از ارزش عزیزانمون و دوستانمون حرف میزنه.. از زیبایی های زندگی حرف میزنه..
به قول یک دوست: « هنر نویسندگی فقط خلق جملات سنگین و غنی از ارزش ادبی نیست؛ هنر نویسندگی لمس قلب هاست. و فردریک بکمن این رو خوب بلده»