یادداشت‌های eldar (1)

eldar

eldar

12 ساعت پیش

          این اولین یادداشتی که من در اینجا مینویسم،و این بیشتر سرگذشتی که من رسیدم به این کتاب
احتمالا یک بعد ازظهر خیلی خوشحال در حالی که داشتم عمق پینترست رو شخم میزدم به پرسی جکسون و عمو ریک عزیز برخوردم،و کم کمک با تحقیقاتم پی بردم به مجوعه کتاب های پرسی جکسون
و من این دورگه نوظهور گفتم که صد در صد من این کتابو باید بخونم
پس تقریبا دوسال پیش ،نمایشگاه کتاب، مثل اسبی که بهش قند داده بودن خیلی خوشحال و خرامان با برادر در بین غرفه ها سیر میکردم، مجموعه قهرمانان المپ رو از افق گرفتم،اما مسئله این بود که جلد دو تموم شده بود و بقیه مجموعه چاپ سال قبل بود،ازونجایی که قیمت کتاب کمر میشکند تصمیم گرفتم که بعدا خودم جلد دو رو ،و قتی بگیرم که چاپ جدید اومد،پس خیلی خوشحال از سودی که بردم،غافل ازینکه دیگه افق این کتاب رو چاپ نمیکنه.
و خب چندی بعد من شروع کردم به خوندن جلد اول تا ۱۰۰ صفحه ی اول ،که باز به این نتیجه رسیدم که نه اول باید پرسی جکسونو بخونم بعد این،پس گشتم و گشتم تا سال بعدش در انتشارات بهنام که خیلی خوب در ذهن من مونده هنوز به پرسی جکسون رسیدم، اون دو متصدی جوان ،خانوم متصدی که گوشواره های زیبایی داشتند که با چند دخترکان جوان دیگه درباره کتاب good omens صحبت میکردند،و اون آقای متصدی جوانی که منو یاد شخصیت های روان پریش اما خندان انیمه ها می انداخت،پرسیدم که ترجمه کتابو دارن ولی ایشون سرشون با مشتری دیگه گرم بود،تا اینکه خود آقای بهنام پدیدار شدند،و از احترامامتی که داشتن فکر میکنم خود رئیس انتشاراتی بودند،که چاپ جدید مجموعه را به من نشون دادند که از حق نگذریم واقعا هم قشنگ بود،به قول خودشون، کمر(؟) کتاب هم چاپ داشت که توی کتابخونه قشنگ باشه،همینطور که آقای بهنام انگار که از بچه اش تعریف میکرد و بقیه کتاب های مجموعه ها رو به من نشون میداد من سعی میکردم از کوله بار سنگین روی کمرم بر زمین زانو نزنم،به هر حال مجموعه رو گرفتیم
ولی وقتی که پا توی انتشارات افق گذاشتم همون اقای متصدی سال قبل(ایشون هم جوری کتابو توضیح میدهند که انگار جون خواهر گروگان گرفته اش به فروش کتاباست:))نه گذاشت نه برداشت گفت که این مجموعه دیگه کتاب چاپ نمیشه،و من اونجا بر سر خود کوبیدم که ای وای دیگه حتی نوشدارم جواب گو نیست،و سعی در بی اعتنایی به اطرافیان که یه جوری به من نگاه میکردن که این روان پریش کیه که به سر خود میکوبه به خاطر کتاب غرفه رو ترک کردم
به هر حال من پرسی جکسونو در فصل کاملا مناسب امتحان ها شروع کردم و به پایان بردم،اما هنوز اون جلد دو در قلب من بود،هر کتاب فروشی که میرفتم دنبال این گمشده بودم حسرت خوران میدیدم که دقیقا همه جلد ها رو داشتن الا جلد دو،تا اینکه حتی چندی قبل هم دوباره رفتم انقلاب، بار اول سعی کرده بودم برم انتشارات بهنام، غافل که اونجا انباری بود و من شکست خوردم،این بار هم با GPS که صد در صد ادیسئوس باهاش سریع تر به خونه میرسید  سعی کردم برم ژاندارمری ،که جلو چشمام بود،دنبال پلاک ۹۰ در حالی که کلا ۳۰ پلاک اونجا بود،و بعد حتی با تلاشی احمقانه تر  رفتم به دنبال انتشارات افق که شاید اون ته انباریشون جلد دو مونده باشه اما من دیر رسیده بودم و در ها مثل سیلی بر روی من بسته شدند،اونجا بود که بر زمین نشستم به احوال خودم خندیدم و سعی کردم مثل یک انسان قرن ۲۱ که میدونه خرید اینترنتی هم موجوده کتابو سفارش دادم 
و دیگر حتی مهم نبود که یک کتاب وسط پنج تا مال یک انتشاراتی دیگه هست یا رقع و اندازه به هم نمیخوره،و جلدش انقدر نازیباس که روحم درد میگیره،به هر حال کاچی به از هیچی
و بالاخره امروز پرسی به خانه آمد و من کاملا احساس جیسون طفلی رو میفهمیدم که با چه رنجی به پشم طلایی رسید(اما حداقل من با مدئا عهد نبستم)
        

1