یادداشت شهاب سامانی
1401/1/11
3.7
8
... دیشب، تنها چند صفحه از کتاب باقیمانده بود که دیگر خواب امانم نداد. صبح که از خواب بیدار شدم، به محض باز شدن چشمهایم شخصیتها و داستان کتاب سرازیر شد در ذهنم. در تمام طول امروز به پایان قصه فکر میکردم. دوست داشتم که هرچه سریعتر چند صفحهی باقیمانده را بخوانم و بالاخره بفهمم که ماجرای سه نفری که در کوهستانهای آند مفقود شده بودند به کجا میرسد و این تعلیق سیصد صفحهای را یوسا چطور به آخر میرساند. داستان کتاب بیرحمانه بود. چطور میشود این همه قصههای تو در تو، جذاب، آمیخته با جادو و خواب را پشت سر هم ردیف کرد. دوست ندارم با نگاه فلسفی و جامعه شناختی به کتاب نگاه کنم که مثلا یوسا در این کتاب خرافات موجود در جامعهی آن زمان پرو را نقد کرده یا ریشههای خشونت را فلان و بهمان. لذت خواندن قصه را کمرنگ میکند. قصه و تعلیق و جادوی کتاب میتواند تا مدتها ذهن شما را درگیر کند. مطمئنم که روزها شاید به این کتاب و شورانگیزی قصهاش و تعلیق بیرحمانهاش فکر میکنم و سرنوشت آن سه نفر مفقود شده در کوهستان آند را فراموش نمیکنم. و خوابها و جادوها و ارواح و خدایگان کوههای پرو .
1
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.