یادداشت شهاب سامانی

مرگ در آند
        ...
دیشب، تنها چند صفحه از کتاب باقیمانده بود که دیگر خواب امانم نداد. صبح که از خواب بیدار ‌شدم، به محض باز شدن چشم‌هایم شخصیت‌ها و داستان کتاب سرازیر شد در ذهنم. در تمام طول امروز به پایان قصه فکر می‌کردم. دوست داشتم که هرچه سریع‌تر چند صفحه‌ی باقیمانده را بخوانم و بالاخره بفهمم که ماجرای سه نفری که در کوهستان‌های آند مفقود شده بودند به کجا می‌رسد و این تعلیق سی‌صد صفحه‌ای را یوسا چطور به آخر می‌رساند. 
داستان کتاب بی‌رحمانه بود. چطور می‌شود این همه قصه‌های تو در تو، جذاب، آمیخته با جادو و خواب را پشت سر هم ردیف کرد. دوست ندارم با نگاه فلسفی و جامعه ‌شناختی به کتاب نگاه کنم که مثلا یوسا در این کتاب خرافات موجود در جامعه‌ی آن زمان پرو را نقد کرده یا ریشه‌های خشونت را فلان ‌‌و بهمان. لذت خواندن قصه را کمرنگ می‌کند. قصه‌ و تعلیق و جادوی کتاب می‌تواند تا مدت‌ها ذهن شما را درگیر کند. مطمئنم که روزها شاید به این کتاب و شورانگیزی قصه‌اش و تعلیق بی‌رحمانه‌اش فکر می‌کنم و سرنوشت آن سه نفر مفقود شده در کوهستان آند را فراموش نمی‌کنم. و خواب‌ها و جادو‌ها و ارواح و خدایگان کوه‌های پرو .
      

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.