یادداشت مسعود بربر

                کتاب «چشم سگ» نوشته عالیه عطایی، مجموعه‌ای از هفت داستان کوتاه است که هر داستان  در حدود ۲۰ صفحه نوشته شده است. هر هفت داستان را تا حد خوبی دوست داشتم و بعضی‌ها را بیشتر. همه داستانها تصویری و قصه‌گو هستند و به مسائل درونی آدم‌ها، کشمکش آن‌ها با آدمهای اطراف و تلاش برای ایجاد رابطه‌ای پایدار می‌پردازند. اگرچه برخی داستان‌ها مستقیما به زیست مهاجران افغان در ایران و برخی صرفا در حد اشاره‌ای در یک شخصیت فرعی پرداخته‌اند اما نویسنده مطلقا تلاش نکرده تا از موقعیتش در شناخت از مسائل مهاجران افغان و توجه عمومی به مسائلی از این دست برای جذب مخاطب بیشتر سوء استفاده کند؛ داستانش را نوشته و  داستان‌ها به نظرم خوشخوان و قصه‌گو هستند و دغدغه‌های فرهنگی اجتماعی نویسنده به هیچ عنوان خودش را بر کتاب تحمیل نکرده و در اغلب داستان‌ها به نرمی و صرفا به عنوان یک واقعیت جانبی همچون هر واقعیت دیگری در داستان جایی یافته‌اند. نویسنده در اغلب داستان‌ها روایت سوم‌شخص درونی (با ذهن‌گویی اندک) را برگزیده‌ که به تصویری‌تر شدن داستان کمک کرده است و دو داستان هم اول شخص روایت شده‌اند.
فضای طبقه متوسط ایرانی، افغان‌هایی که توانسته‌اند شرایط زندگی خوبی برای خودشان در ایران فراهم کنند، و کمشکش‌ها و درگیری‌های ارتباطی آدم‌ها بر کتاب سیطره دارند اما انصافا حتی داستان‌هایی که صرفا به یک رابطه زناشویی شکست‌خورده ساده هم می‌پردازند با یک اتفاق تکان‌دهنده قصه‌دار شده‌اند؛ شیوه‌ای که عطایی مثلا در داستان «اثر فوری پروانه» تسلطش را به آن به خوبی نشان می‌دهد.  فضا و ماجرای داستان «شب سمرقند» احتمالا بیشتر به یادم بماند اما «فیل بلخی» (و طنز و خلاقیت ملایم و به‌اندازه‌اش)، «شبیه گالیله» و «اثر فوری پروانه» را بیشتر از باقی داستان‌ها دوست داشتم.
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.