یادداشت کتابخانهٔ بابل

ظلمت در نیمروز
از ایدئولو
        از ایدئولوژی و توتالیتاریسم

تا کجا می‌توان برای یک ایدئولوژی هزینه داد؟
آیا یک ایدئولوژی میتواند کاری کند که انسان بر ضد خود، بر ضد زندگی، اقرار کند؟
در جوامع ایدئولوژیک، فرد چه اهمیتی در برابر جمع دارد؟
در این جوامع تا چه اندازه «هدف»، «وسیله» را توجیه می‌کند؟
باور به یک ایدئولوژی چقدر می‌تواند خطرناک و تهدیدکننده باشد؟
کوستلر در کتاب «ظلمت در نیمروز» سرگذشت یک مأمور حزب کمونیست را تعریف می‌کند که به‌دلایلی به زندان افتاده است. یکی از صدها زندانی‌ای که اسیر دادگاه‌های نمایشی مسکو می‌شوند. زندانی‌ای که گناهش، از دست دادن اعتقادش به کمونیسم و عدالت‌محور بودن آن است. «روباشف» هم خود را گناهکار می‌داند هم بی‌گناه. او که با وعده‌ی تحقق یک آرمانشهر به حزب پیوسته است حالا می‌بیند که با وجود اصولی که در ابتدا درست و منطقی به نظر می‌آمدند، نتایج وحشتناکی به بار نشسته است. تصفیه‌های بی‌شمار، اعترافات اجباری، شکنجه‌های روحی و جسمی طولانی: اتوپیا جایش را به فاجعه داده است. تیغ حذفی که در ابتدای انقلاب کمونیستی گردن دگراندیشان را زده، حالا روی گردن او که زمانی در هسته‌ی اصلی قدرت حضور داشته قرار گرفته است. گویی حزب، تاب تحمل کوچک‌ترین مخالفت‌ها را از دست داده است. کوستلر در این کتاب نه‌تنها خشونت و جنایات حزب را در تک‌گویی‌ها و بازجویی‌ها نشان می‌دهد، بلکه اساس ایدئولوژی آن را هم زیر سوال میبرد: اینکه نظریه‌های آرمان‌گرایانه چقدر می‌توانند بالقوه خطرناک باشند.

این رمانی است درباره‌ی توتالیتاریسم. توتالیتاریسمی که بر یک ایدئولوژی سوار شده است. حکومتی که تاب تحمل هرگونه مخالفتی ولو اندک را از دست داده است و خواهان اطاعت بی‌ چون و چرا و سرسپردگی بی حد و مرز است تا آنجا که نیروهایی را هم که در ابتدا با آن همراه بوده‌اند، به دلایل واهی قربانی می‌کند. رمانی درخشان درباره‌ی انقلابی که فرزندان خود را می‌خورد. این کتاب نشان میدهد که وقتی یک ایدئولوژی با قدرتی توتالیتر همراه شود تا چه اندازه می‌تواند برای زندگی خطرناک باشد و تا کجا پیش برود: حذف فیزیکی، سانسور و تباه کردن نیروی زندگی.
      

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.