یادداشت همشهری جوان
1401/3/10
دوستداران قلم سعید تشکری، پیشتر حاصل همکاری او با انتشارات نیستان را در «پاریس پاریس»، «وقتی زمین دروغ میگوید»، «ولادت»و «باز باران»دیده و خواندهاند و حالا داستان بلند و دوجلدیِ «مفتون و فیروزه»را پیش روی خود دارند. داستانی که ظاهرا نگارش آن شش سال طول کشیده و در طول این سالها بارها و بارها بازنویسی شده. ماجراهای این کتاب که تحت عنوان «متون فاخر»چاپ شده، در روزهای پیش از انقلاب اسلامی و در شهر مشهد اتفاق میافتد. سعید تشکری مشهدی است و دیدهها و شنیدههایش از انقلاب به مشهد و مشهدیها برمیگردد. این اتفاق بسیار خوبی در ادبیات ایران است که یک نویسنده، مهمترین واقعه تاریخی عصرش را از منظر شهری که در آن زاده شده و از منظر هم شهریهایش روایت میکند. بدین ترتیب، وقایع و شخصیتهای این رمان همگی از دل تاریخِ آن روزهای مشهد برآمدهاند و فقط نام و نشانشان عوض شده. سعید تشکری از «مفتون و فیروزه»باعنوان «تاریخچه شکلگیری جریان روشنفکری دینی در هنر تئاتر ایران»یاد میکند. او در داستانش از روند شکل گیری جریانی مینویسد که در رمانهای انقلابی این سیوچند سال مغفول واقع شده. در صورتی که واقعیت چیزی جز این است. رمان دوجلدی «مفتون و فیروزه»یک رمان هزار و چند صفحهای است که ممکن است در نگاه اول خواننده را بترساند و او را از انتخابش پشیمان کند، اما این هزار و چند صفحه در 253فصل گرد هم آمدهاند تا خواننده با خیال راحت هر جا که خواست کتاب را زمین بگذارد و نفسی تازه کند و دوباره سراغ خواندنش برود. بخشی از متن کتاب: «تنها کسی که بدون حرف، تو را زنده میداند، بیبی صدیقه است که هر شب تا صبح، بهار و تابستان و پاییز و زمستان، سجادهاش را زیر آسمان پهن میکند و برای سلامتیات نماز میخواند. هر چهارشنبه به حرم آقا میرود و برایت روضه موسی بن جعفر(ع) نذر دارد. میبینی، من توی این دوسال چقدر تنها ماندهام. به قوم و خویشی که میرسد، تو هزار صاحب داری. حتی در خوابهایشان و من حتی حق ندارم خواب تو را ببینم. چرا به خواب من نمیآیی؟ نامههایت را هزار بار خواندهام. چقدر از این کلمه «خانمِ آموزگار»بدم میآید. اما غنیمتی از تو دارم. پیر شدهام مفتون. خداکند زنده باشی بیایی و ببینی خانمِ آموزگارت چطور از تو یاد گرفت.» به قلم هاله عابدین، شمارهی491همشهری جوان، 4بهمن93
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.