یادداشت محمدجواد محمدحسینی

                یادداشتی پس از خواندن رمان من خواب دیده‌ام، به قلم خانم مبینا فلاح

زیاد اهل خواندن قصه های تاریخی نیستم. دوست دارم وقتی قصه‌ای می‌خوانم مجذوبش شوم. به‌حدی که احساس کنم دارم میان کلمات ذوب می‌شوم؛ و قصه‌های تاریخی چنین احساسی را به من نمی‌دهند. پس در ابتدا این کتاب را نه از روی علاقه بلکه به‌واسطۀ آشنایی با نویسنده، و همچنین طرح جلد خوب و نامش که کنجکاوم کرده بود، شروع به خواندن کردم. باید می‌فهمیدم چه کسی چه خوابی دیده‌است. اما فصل اول را که تمام کردم مزه‌اش به دهانم نشست! کشش داستانی‌اش که به دلیل شروع خوب قصه و نوع روایت آن است، نگذاشت کتاب را زمین بگذارم. حتی تا آنجا که توانستم تمام کارهایم را زمین می‌گذاشتم تا کتاب را ببلعم. اما هر چه بیشتر خواندم بیشتر میل به خواندنش داشتم. مثل اینکه کسی مدام در گوشم می‌گفت‌: بخوان، بخوان! وسوسه‌اش بد جور شیرین بود و من هم که طبق عادتِ همیشه‌ام عمراً دست رد به سینه چنین شیطان کتاب دوستی نمی‌زنم.
(لازم به ذکر است که در این وسوسه‌ها معمولاً شیطان خودم هستم!) 

خواندم، خواندم، خواندم و بالاخره امروز تمامش کردم! خیلی دوست دارم دربارۀ همه چیزش حرف بزنم. از شخصیت‌هایش گرفته تا پایانش؛ ولی اینجا می‌خواهم فعلاً کمی از قصه بگویم برایتان و شخصیتی در کتاب که دوستش دارم ... 

اول دربارۀ قصه؛ با آنکه ماجرا در زمان اسارت امام موسی کاظم علیه‌السلام در زندان، اتفاق می‌افتد، اما مثل خیلی از کتاب‌هایی که در مورد اتفاقات آن زمان نوشته شده مستقیماً به امام پرداخته نشده و سراغ یک بازی قدرت رفته‌است که میان دست راست خلیفه و چند تن دیگر جریان دارد.

همین طور داستان از زبان شخصیتی روایت می‌شود که من از حیله‌گری‌اش در جریان قصه خوشم می‌آید. شخصیتی به نام نسیبه که اصلی‌ترین شخصیت این ماجراست و پابه‌پای مردان در این بازی جلو می‌رود. ولی مردان توان مقابله با او را ندارند! فتنه‌هایش یکی پس از دیگری مثل زهری عمل می‌کند و بعد می‌نشیند و از این بازی لذت می‌برد. گرچه جاهایی نزدیک مغلوب شدن است، اما به دام نمی‌افتد و خودش را نجات می‌دهد. در واقع نویسنده یک شخصیت سه بعدی را ساخته. شخصیتی که هم گذشته‌ای نفس‌گیر به همراه دارد، هم نقطه ضعفی اساسی و نقاط قوتی که باعث جذاب بودن داستان می‌شود که ویژگی‌های یک شخصیت اثرگذار واقعی است (بماند که می‌توانست تاثیرگذارتر باشد). 

اما یک نکتۀ مهم در قصه وجود دارد، آن هم اینکه مردهایی که سر راهش قرار می‌گیرند، درمقابل او به اندازۀ کافی باهوش نیستند (که ای کاش بودند!) و حتی در اواخر رمان از هوششان کم هم می‌شود. در واقع آنتاگونیست (نیروی مخالف) در فصل‌های پایانی ضعیف‌تر می‌شود. از حد متوسط قدرتی که دارد کاسته شده و شکستش (شگردی که نسیبه برای شکست آنتاگونیست استفاده می‌کند) کمی ساده و ابتدایی است. اما با همۀ این‌ها از خواندن قصۀ زنی که خواب دیده است، بسیار لذت بردم. این را هم بگویم که شخصیت پردازی خوب شخصیت نسیبه، یکی از چیز هایی بود که در لذت من از خواندن داستان نقش زیادی داشت.

اما بعد از خواندن «من خواب دیده‌ام» به یاد چیزی که خیلی وقت است به آن ایمان آوردم، افتادم. اینکه:
بخشی از ذکاوت‌ها در سیاست‌های حکومت‌های مختلف از سمت زن‌ها بوده‌است. در نتیجه بعضی از فتنه‌های تاریخ هم زیر سر خودمان است و همچنان خواهد بود.
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.