یادداشت خانه ادبیات نوجوان
6 روز پیش
دلم نمیخواست از آنیِ کوچک خداحافظی کنم و کتاب کودکیاش را ببندم. نکند دیگر موهایش را از دو طرف نبافد؟ نکند جاده درختی برایش تکراری شود؟ ولی او هم بزرگ میشود؛ مثل تمام آنها که نمیخواستند بزرگ شوند اما شدند. آنی از پشت نیمکتهای مدرسهی اونلی بلند شده و حالا روی صندلی معلم نشسته است. او قصد دارد با روشهایی کاملا جدید پیش برود؛ اما بچههای مدرسهی اونلی آنقدر دردسرسازند که آنیِ بیچاره دلش میخواهد تمام مسیرِ راه درختی تا خانه را گریه کند! من فکر نمیکنم او فرصتِ فاصله گرفتن از کودکیاش را داشته باشد؛ چون در این کتاب، حسابی با بچهها سروکار دارد. نمیدانم که گرین گیبلز جادویی است یا آب و هوای اونلی باعث میشود زندگی آنی اینقدر هیجانانگیز باشد؟ شمل فکر میکنید حالا که او بزرگ شده است، از خواندن کتاب دوم به اندازهی کتاب اول لذت نمیبرید؟ مگر یادتان رفته که آنی وارد هر جایی شود، آنجا را تبدیل به قصهای پُر ماجرا میکند؟ آنیشرلی مثل همه نیست که زندگیاش از یک جایی به بعد روی خطی صاف حرکت کند! هنوز آنقدر خیال میبافد که خودش هم خیالاتش را باور میکند. هنوز دردسرهای زیادی در انتظارش هستند، و شخصیتهای تازهای قرار است به داستانهایش اضافه شوند. آدمهایی که گاهی مثلِ شهابسنگی میمانند که بر زندگی او فرود آمدهاند؛ اما میبینید که گاهی همانها تبدیل به گلهای سرخِ قلبِ آنی میشوند. حالاحالاها مانده تا در بیتهای شاعرانهی زندگی او فرو رَوید! کاش روزهای نوجوانیمان مثل نوجوانیِ آنی؛ شاعرانه و پرقصه باشد و هیچوقت تمام نشود. نویسندهی مرور: فاطمه مصطفوی
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.