یادداشت جنّات

جنّات

جنّات

5 روز پیش

        هه...روایتی ساده از ماجرایی پیچیده...نامی که علت آن را بعد از خواندن کتاب فهمیدم...

۱۸ بهمن ماه ۱۳۹۵ به موزه ی عبرت رفتم...دیوارهایش بوی مرگ میداد...حسی بسیار بسیار بد...
نمونه ای از شکنجه های ساواک در این کتاب آمده آن هم به نظرم طوری که خواننده وقتی کتاب را می خواند این حس را درک می کند...


برشی از کتاب: 
دکتر فندک را روشن کرد وشعله اش را گرفت زیر انگشت شست الیاس. فریاد الیاس با بوی گوشت سوخته توی اتاق پیچید تا وقتی که فندک روشن بود و او در دست غولی مثل دکتر اسیر با هیچ دست و پازدنی از درد خلاصی نداشت...مردی مسن با سری تاس وارد شد و گفت ( اوه اوه دکتر جان چه کباب پزانی راه انداخته ای...!) از اتاق بیرون آمدند....قبل از رسیدن به پله ها زنی را دید که مردی از موهای بلندش می کشید و از پله ها بالا می آورد زن جوان بود ، با صورتی پر از زخم و رنگی پریده...
      
3

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.