یادداشت امیرعلی ابراهیم زاده
1400/6/3
روایت یک روانپزشک یهودی از اسارتش در اردوگاه نازیها... دکتر ویکتور فرانکل بنیانگذار مکتب لوگوتراپی یا معنیدرمانی در روانشناسی است. طبق این مکتب، انسان وقتی میتواند رنج زندگی را تحمل کند که در رنج کشیدن معنایی بیابد. اما فرانکل از آن درمانگرهایی نیست که در اتاق گرم و نرم اش صرفا با بیماران گفت و گو کرده باشد، او در میانه جنگ جهانی به دست آلمانها اسیر شده و در اردوگاه کار اجباری به همراه اطرافیانش اوج خفت و سختی و رنج را تجربه کرده و به لب مرز میان مرگ و زندگی میرسد، و مشاهداتش از رفتار و تصمیمات و چگونگی بقای دیگر زندانیان الهامبخش تئوریاش میشود. او درمییابد که انسان نیاز دارد معنایی در دردهایش بیابد، وگرنه دوام نخواهد یافت... این کتاب، داستان غمانگیز اوست و در پایان نیز با تحلیل تجربیاتش، تئوری روانشناختی خود را تشریح میکند. کتاب برای من فوقالعاده بود. بیش از هر چیز این پرسش را در من ایجاد کرد که چگونه ممکن است چنین انسانهای بیرحم و قاتلی وجود داشته باشد. روایت فرانکل نقطه قوت کتاب اوست، او میداند چگونه مخاطب را تحت تاثیر قرار دهد و وی را با مسئله خود به خوبی روبرو کند. پس از خواندن بخش داستانی کتاب شما کاملا با وی احساس همدردی خواهید کرد. اواخر بخش داستانی، سر و کله تزهای لوگوتراپی پیدا میشود و خواننده در حیرت خواهدماند وقتی تناظر خوب تئوری با مشاهدات عینی فرانکل را میبیند. بخش آخر کتاب که صورتبندی منظم و فصل فصل لوگوتراپیست کمی نسبت به بخش داستانی خشک و نچسب است و البته این عجیب هم نیست، و موارد و تجربیاتش از بیمارانی که خارج از اردوگاه درمان کرده، جالب است. من به شخصه روانشناس نیستم، ولی با همین شناخت کمی که از لوگوتراپی پیدا کردهام، به نظر این تئوری دور از حقیقت نیست. افرادی در زندگیام بودهاند که در همه چیز به بنبست رسیده بودند، زندگی برایشان بیهوده بود و سراسر رنج و استرس، اما وقتی معنایی در زندگی خود یافتند، وقتی توانستند هدفی برای خود پیدا کنند، مشکلاتشان از جمله مشکلات روانی و ارتباطیشان حل شد. لوگوتراپی بر اهمیت معنا تاکید میکند، ولی به نظر من خوشبختانه معنای خاصی را برای زندگی مشخص نمیکند. خود فرانکل به نظر میرسد تحت تاثیر مذهب باشد، این را جای جای کتاب میتوان حس کرد، اما او به شما نمیگوید معنای زندگیتان متاثر از مذهب باشد یا نه. او به افراد این آزادی را میدهد که خودشان معنایی برای زندگیشان بیابند و معنای هر کس مختص خود اوست. لوگوتراپی میگوید زندگی باید جهت داشته باشد، حال این که کدام جهت را خود فرد باید پیدا کند. از طرفی معنا یک چیز دلبخواهی و کاملا انتخابی نیست، معنا تا حدی به یک سری عوامل واقعی و ثابت نیز بستگی دارد و از این منظر از اگزیستانسیالیسم فاصله میگیرد. فرد باید معنایش را "پیدا کند." در مجموع ولی به اعتقاد فرانکل لوگوتراپی بیشترین آزادی را به فرد میدهد، و درمانگر صرفا به بیمار کمک میکند معنایی برای سختیها بیابد، بر خلاف فیالمثل روانکاوی که در آن درمانگر همه کاره است و روایتش از ضمیر ناخودآگاه و راه حلش را بایستی پذیرفت. و این چیزیست که لوگوتراپی را زیبا میکند.
(0/1000)
1400/6/3
0