یادداشت فاطمه سلیمانی ازندریانی

                داستان کتاب مختصر است. زود شروع می¬شود زود به نقطه¬ئ اوج رسیده و زود پایان می¬گیرد. نویسنده به اندازه¬ئ کافی روی شخصیت¬ها تمرکز نکرده. آن اندازه¬ای که مخاطب را درگیر شخصیت¬ها کند. تمرکز نویسنده بیشتر روی فراز و فرود داستان است. که البته جای کار بیشتری داشت. قصه تا حد زیادی قابلیت گسترش داشت. نویسنده می¬توانست افراد را بیشتر وارد قصه بکند و فراز و فرود بیشتری برای داستان تدارک ببیند. اما گویا قصه¬ و ماجرای آدم¬ها را فقط دستمایه¬ای قرار داده تا آنچه که از آن چهارده نور واحد در دل دارد با زبانی شیرین به مخاطب منتقل کند. نثر کتاب قوی و محکم و کم ایراد است. تا حدود زیادی به نثر کهن پهلو می-زند اما ساده و شیرین و خواندنی است. نویسنده اشراف زیادی روی زمانه¬ئ داستانش داشته. آن¬قدر که حتی ابزار پیرایش و آرایش را هم نام برده.« نگاه کن! سُرمه¬دان، سفیدآب، مالینه، آب¬رو. و این¬ها. خاکسترِ چوبِ تر، پوست¬انداز، عُصاره¬ئ برگ سبز» 
ظرافت زنانه، محبت پدرانه، خشم و حسادت، عفت و نگاه پاک، عقده و کینه و بسیاری از فضایل و رزایل اخلاقی در شخصیت¬های کتاب نمود دارد ولی نه آن¬قدری که مخاطب را درگیر کند و مثلاً اشکی به چشم او بیاورد. اما نثر زیبا و حجم کم باعث می¬شود که کتاب در یک نشست خوانده شود. مخصوصاً که فضائل چهارده معصوم چنان زیبا و شاعرانه در کتاب نقش بسته که ممکن است این کتاب را تبدیل به یک کتاب بالینی بکند برای بارها ورق زدن¬ شبانه.  

        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.