یادداشت محمدرضا هوری

        بسم الله 
حبُّ الشیء یُعمی و یُصِم ...
#مهاجرت 
لغتی آشنا که لااقل در حوزه علم زیاد به گوش می‌رسد. هر روز بخش قابل توجهی از کلاس درس را به این اختصاص می‌دهیم که ایران جای ماندن نیست و این ویرانه محال است که آباد شود و حیف جوانی ما.
با دانش آموزی طرف هستیم که جز آنچه که دوست دارد نمی‌بیند و جزء آن که دوست دارد نمی‌خواهد باشد و این شخص با هیچ حس ملی، مذهبی نظرش تغییر نمی‌کند. انگار احساسات در این یک فقره کار نمی‌کند. رویا پردازی‌های این گروه سنی تمامی ندارد. اما غافل از اینکه دنیا بی‌رحم‌تر از آن است که واقعیت با حقیقت تطابق محض داشته باشد و بهشتی بر روی زمین وجود ندارد.
با اوضاعی که پیش آمده و جای هیچ دفاعی نمی‌گذارد تنها راه چاره استفاده از تجربه است که پیامبر عزیزمان فرمود: التجربة فوق العلم.
امثال کتاب‌های آقای دلاوری هرچند کم هستند اما غنیمت‌اند. کتاب ۹۷۶ روز در پس کوچه های اروپا نسبت به هر سفرنامه‌ای که خوانده‌‌ام دیدی منصفانه‌تر و روشن‌تری از غرب داشته است.
پ ن:
دیالوگ پایانی همه‌ی سفرنامه‌ها شاید این باشد که آغوش گرم وطن را با هیچ چیزی نمی‌شود عوض کرد و هرکس که رفته پشیمان است و راهی جز تحمل ندارد.
کاش می‌شد کشوری بهتر می‌داشتیم و راهی جز رفتن مقابل پای عزیزان‌مان بود
      
11

15

(0/1000)

نظرات

سلام
 یعنی آیا به نظر شما هیچ راه دیگری پیش پای جوانان ما نیست؟
 من به تنهایی چندین نفر را می‌شناسم که از جمع آوری ضایعات سر وضع مرتبی برای خودشان به هم زده‌اند. یکیشان الان سه دهن مغازه دارد. در کشوری که از جمع آوری ضایعات می‌شود سه دهن مغازه خرید راه پیش پای جوانان...
پسر دایی خودم رفت آمریکا و قبل از رفتن چه کاسبی مرتب و رو به راهی داشت
 البته قبول دارم مسیر پیش روی بعضی‌ها بسیار سخت هست و به میزان  تخصصی که دارند قدر نمی‌بینند و در صدر نمی‌نشینند
به همین دلیل به پسرم وقتی خواست برود مدرسه تیزهوشان گفتم اینجا ایران است قبل از اینکه عقلش برسد از ۹ سالگی زمستان و تابستان فرستادمش خیاطی در سن ۱۳ سالگی   دوخت و دوز یک شلوار را به طور کامل  انجام می‌دهد... تا وقت وقتش بتواند برای خودش یک شرکت دانش بنیان برنامه نویسی داشته باشد
آن کشور بهتر را همین بچه‌ها باید بسازند با خون دلی که لعل می‌شود

0