یادداشت همشهری جوان
1401/3/21
به درد چه کاری میخوری؟ ژید آدم سرگردانی بود. تمام عمرش را صرف کرده تا پاسخ سوال سختی را که برای خود طرح کرده بود بیابد: «سرشاری و کمال در چیست و تو به درد چه کاری میخوری؟» او از مدرسه متنفر بود. در همان کلاس اول ابتدایی از مدرسه اخراج شد تا با معلم خصوصی دیپلم ادبی بگیرد. ژید تحت تاثیر سختگیریهای مذهبی مادرش ریاضت را برگزید. روی چوب میخوابید و در حوض پر از یخ آبتنی میکرد. در این ایام به عشق دخترداییاش «دفترهای آندره والتر» را نوشت؛ کتابی در مبارزه با شهوت و گناه. این کتاب او را با نویسندگان سمبولیست فرانسه آشنا کرد. یک روز حس کرد هیچ چیز در پاریس برایش زیبا جلوه نمیکند. سرگردانیاش شدید شده بود؛ ناگهان همه چیز را رها کرد و به آفریقا رفت. آنجا سل گرفت، ولی نمرد. دوسال در آنجا ماند، از مریضی خوشش آمد و دواهایش را دور ریخت. این دو سال زندگیاش را تغییر داد: «در بازگشت به فرانسه راز آدمی را به همراه خود میآوردم که بار دیگر به زندگی بازگشته باشد؛ «مائدههای زمینی» میوه سل من بود، و آن دوره، بزرگترین دوره شور و التهابم...». به تمام تعصبات مذهب پروتستانش پشت پا زد و به پاریس بازگشت، اما دید فقط درون خودش عوض شده و در اطرافش چیزی تغییر نکرده است؛ افسرده شد و حتی خواست خودش را بکشد. در این احوال مادرش مُرد و او با دخترداییاش ازدواج کرد؛ ازدواجی که محور تمام کتابهایش شد. در این اوضاع بود که بار دیگر شک دوران جوانی به سراغش آمد: «به درد چه کاری میخوری؟» ژید هم مثل بیشتر آدمها بین خدا و شیطان در نوسان بود. به هر آیینی که میگروید در یک کتابش مطرح میکرد و سپس دورش میانداخت؛ وارد احزاب سیاسی میشد، حزب را رها میکرد، به سفر میرفت، نشریه راه میانداخت. 18 ماه پرستاری در جنگ اول او را دچار تاملات عارفانه کرد تا «اینک با تو...» را بنویسد و در آن با مسیح راز و نیاز کند. مدتها کتاب مینوشت و کسی نمیخرید. مدتی ننوشت. مدتی کتاب چاپ کرد و انبار کرد تا سالها بعد منتشر کند. خلاصه همه کار کرد تا به این پرسش که یک انسان چگونه میتواند باشد، جواب دهد. نوشت: «هرکسی باید راه خود را بپوید، اما رو به سربالایی...» در این ایام پنجاه ساله بود. حس کرد دیگر اضطرابی از تناقضهای درونش ندارد و «مائدههای تازه» را نوشت. آندره ژید در 84 سالگی مُرد و او را در کنار قبر همسرش به خاک سپردند. متن سنگ قبرش این است: آندره ژید 1951 - 1869 به قلم مهدی قاسمی، هفتهنامهی همشهری جوان، سال اول، شمارهی 9، 3 اسفند ماه 1383.
(0/1000)
1401/8/5
0