یادداشت
1402/11/23
3.7
3
از گلایهها از برخی دوستان کتابخوان گرفته تا بررسی کتاب گرینگوی پیر، ترجمه و باز نشر ایران را در ویدئوی زیر میتوانید تماشا کنید: https://www.youtube.com/watch?v=ywXL8lF5m0s گرینگوی پیر، روایتی است تخیلی از یک داستان واقعی. کارلوس فوئنتس، نویسندهی مشهور و پر آوازهی مکزیکی، ماجرای سفر آقای «امبروز بیرس»، نویسنده و روزنامهنگار ۷۱ سالهی امریکایی به مکزیک را که پس از مدتی از صفحهی روزگار پاک میشود را به شکل تخیلی روایت میکند چون هیچ اطلاعی از سرنوشت واقعی او وجود نداشت. گرینگو کیست؟ نه فوئنتس و نه قهرمان داستان او، هیچ علاقهای برای معرفی نام حقیقی خود ندارند. مکزیکیها به هر شخص امریکایی که در مکزیب پناهنده شده باشد یا مشغول به کار باشد، گرینگو گویند و به سبب کهولت سن و پیری قهرمان داستان، به او لقب «گرینگوی پیر» دادهاند. شخصیتهای کتاب داستان علاوه بر گرینگوی پیر، سه شخصیت اصلی و مهم دیگر نیز دارد: -یک ژنرال خودخواندهی مکزیکی به نام «توماس آرویو» که به دنبال ارتباط با «ویلا» است که در مکزیکوسیتی با ارتش فدرال در جنگ بود. -زن جوانی به نام «هریت وینسلو» که تازه از ایالات متحده امریکا به مکزیک آمده بود تا به عنوان پرستار بچه و معلم زبان برای فرزندان ثروتمندان مکزیکی مشغول به کار شود اما با رسیدنش میفهمد که ثروتمندان پیش از رسیدنش فرار کردهاند. -و همچنین «لالونا» یا همانطور که استادکوثری در داستان خطابش کردهاند، زن ماه سیما. شخصیتها به تدریج با یکدیگر آشنا میشوند. از آشناییه اولیه گرینگو با آرویو و کشمکشهای آنها در داستان تا ورود هریت به جمع آنان و تشکیل یک مثلث آتشین از جذابیتهای داستان آقای فوئنتس است. تمام شخصیتها بار گذشتهای تلخ خود را حمل میکنند. گذشتهای که برشانههایشان سنگینی میکند و آزارشان میدهد. هر کدام از آنها به شکلی در حال فرار از گذشته خویش هستند. گذشتهای که نه میتوانند رها و فراموشش کنند و نه میتوانند تغییرش دهند. آنها هر کدام به شکلی زخم خوردهی گذشتهی خویش هستند. در این میان گرینگوی پیر فقط مرگ را چاره خود میدید. تکرار، تکرار و باز هم تکرار... فوئنتس دهها بار در کتابش تکرار کرد که، گرینگوی پیر به مکزیک آمده بود تا بمیرد! گاهی برایم خواندن این جمله خسته کننده میشد اما میتوان این جمله را یک شور حماسی برای ادامهی داستان دانست. گرینگویی که به مکزیک آمده بود تا بمیرد اما وقتی پایش به مکزیک رسید، گویی دگر باره جوان شده بود و شور زندگی یافته بود! او با یک کوله پشتی که درون آن یک جلد از کتاب دون کیشوت قرار داشت، سوار اسبی که خریده بود وارد مکزیک شد تا بمیرد و ... . هویت، تنهایی، نژاد و انقلاب فوئنتس با بهره گیری از المانهای فوق به داستانش شکل داد. داستان کتاب یک روایت غیر خطی است اما به سبک سیال ذهن نگارش نشده است. خوانش داستان ساده نیست و خواننده باید صبوری کند، گویی از خوابی برخواسته و مشغول به یاد آوردن خواب خود هست، همانطور که خود فوئنتس مینویسد: اکنون تنها مینشیند و به یاد میآرد. در میان دیالوگهای داستان روایتهای فلسفی هم دیده میشود اما فلسفهاش دل خواننده را نمیزند. داستان، زادهی فرهنگ مکزیک و طبیعتا ادبیات امریکاست و بنابراین رابطهی جنسی بخشی از آن است اما فوئنتس زیاده روی نمیکند و خواندنش دلچسب مینماید. گلایه از برخی دوستان ترجمهی استاد کوثری خوب و قابل قبول بود و فاقد ایراد ساختاری ولی چند مورد بسیار مهم وجود دارد که در ویدئویی که در یوتوب آپلود کردم به آن مفصل پرداختهام و پیشنهاد میکنم ویدئو را تماشا کنید چون گلایهای هم نسبت به برخی دوستان داشتم و امیدوارم موارد این چنینی از ذهن و فکر علاقهمندان کتاب خارج شود.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.