بین داستان کوتاههای بکمن بعد از و هر روز صبح راه خانه.... این رو دوست داشتم.
یه ساختمون پر از آدمهای عجیب که حتی اسمم نداشتن به جز فکر کنم ۲نفر. درست دور ننداختن یه تابه چه بلایی آورد سر این ساختمون.😅
تنها حسرتم اینه که کاش داستان کوتاه نبود.😭
مطمئنم میشد یه رمان بلند باحال ازش درآورد.🤧