یادداشت فاطمه سلیمانی ازندریانی

                کتابی که در من شوق نوشتن رو زنده کنه قطعاً کتاب خوبیه. وقتی دوست داشته باشم درباره اون کتاب حرف بزنم و بنویسم یعنی چیزی رو در من زنده کرده. صفحه به صفحه موقع خوندن کتاب  با نویسنده حرف زدم و بعد از تموم شدنش با راوی. اما فقط در حد چندتا نکته کلی. دلم می‌خواد ساعت‌ها بشینم و درباره کتاب باهاشون حرف بزنم.
قبل از خوندن کتاب از اسم #همسایه‌های_خانمجان تصور خاصی نداشتم.
همسایه‌های خانمجان کیا هستن به نظرتون؟ 
اونهایی که در جوار #حضرت_زینب(س) زندگی می‌کنن، حتی اگه دشمن و دشمن‌زاده باشن. 
این کتاب #خاطرات یک پرستاره که مأمور می‌شه برای همسایه‌های خانمجان یه کار مهم انجام بده. نمی‌خوام بگم چه کاری چون بخشی از هیجان خوندن کتاب به همینه. چیزی که این کتاب رو متفاوت کرده اینه که خود راوی اصلا مهم نیست. کاریه که انجام داده مهمه.
نه که مهم نباشه. در واقع راوی شخص خودش رو نادیده گرفته. اتفاقات شیرین تو این کتاب زیاده ولی #پیرنگ کتاب یه جوریه که مدام آدم اشکی می‌شه. البته روایت‌های تلخ رو ناگفته نذاشتن ولی زود از روش عبور کردن. یا جایی روایت‌ش کردن که زهرش کمتر باشه. و چه کار خوبی کردن. چون به اندازه کافی قلب آدم فشرده میشه با خوندن این کتاب.
نقطه‌ی قوت کتاب، روایت کار بزرگیه که انجام شده.  اما قطعاً اگه چینش هنرمندانه و نثر خوب نویسنده نبود شاید روایت راوی هم به ثمر نمی‌نشست. هر دو مکمل هم هستند و بدون یکی دیگری چیزی رو از پیش نمی‌بره.
ولی نویسنده هم خیلی هنرمندانه پشت متن پنهان شده و حضورش اصلا حس نمی‌شه.
خوشحالم که زود خوندمش. شما هم بخونید.
        
(0/1000)

نظرات

واقعا هنوز فرصت نکردیم ساعتها در موردش حرف بزنیم ها. الان یادم افتاد.