یادداشت alllan.g
1404/4/6
خوندن کتاب واقعا تجربهی جالبی بود. سقراط افلاطون آدمی بسیار زیرک و باهوشه که همیشه درست میگه و تنها چیزی که مردم در جوابش میگن "درسته" "منطقیه" و "حق با توئه" (که این فرمت دیالوگ سقراطی حتی تبدیل به میم شده). سقراط زنوفون اما واقعی تره، هر دلیلی که میاره دوست هاش دلیلی میارن که حرفش رو نقض میکنه، و خطای زیادی داره. میشه واضح دید که چقدر از حرف هاش مغلطه و پیچوندن سوال اصلیه و در عین حال باز هم چقدر متفاوت به مسائل نگاه میکنه. با این حال سقراط زنون در جامعه یونان یک فرد باهوش تر در میان افراد باهوش دیگه است، برعکس سقراط افلاطون که نابغهای میان افراد نالایقه. خوندن این کتاب بعد از کتاب های افلاطون حس زمانی رو داست که فهمیدم اسب چوبی و جنگی سر زیبایی هلن وجود نداشته، ولی با این حال داستان پایه بر جنگ های بی شمار اون منطقه است. افسانه فرو میریزه و مردی بی نقاب اون وسط میمونه که هنوز هم جالب و لایق تحسینه، اما پیامبری از جانب خدای عقل و خرد نیست. با این حال هیچکدوم این جملات از ابهت سقراط کم نمیکنه، و خوندن کتاب واقعا لذتی داره که خصوصیت خوندن صحبت های سقراطه. پ.ن: "خدایان خوش ندارند که انسان از دانشی که خود خدایان آشکار نکردند سر در بیاورد" دوست ندارم تصور کنم چه جوان هایی که میخواستند به هندسه و ستاره شناسی بپردازند به خاطر پندهای سقراط تسلیم شدند. فکر پوچی به نظر میرسه، چون در مقابل این حرف بهقدری دیالکتیک و نقد رو وارد جامعه کرده که مضحکه مو از ماست بیرون کشیدن. احتمالا این جمله به چشمم اومد چون صفحه آخر کتاب نوشته شده بود.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.