یادداشت طیبه اژه ای

آرش کمانگیر
        اولین کتاب شعریه که قراره براش فعالیت تعریف کنیم.. پرت میشم به شونزده هفده سال پیش.. دبیرستان.. زمزمه‌هاش میاد زیر زبونم..

*آری آری، زندگی زیباست
زندگی آتشگهی همواره پابرجاست
گر بیفروزیش، رقص شعله‌اش از هر کران پیداست
ورنه، خاموش است و خاموشی گناه ماست*

چقدر این شکلی‌ایم؟.. چقدر خودمون رو مسئول زنده نگه داشتن شعله‌ی زندگی میدونیم؟..

*ترس بود و بال‌های مرگ
کس نمی‌جنبید چون بر شاخه برگ از برگ
سنگر آزادگان خاموش*

سرما وجودم رو پر میکنه... سنگر آزادگان خاموش است و من؟.. من در چنین دورانی همچون "کودکان بر بام"؟ یا همچون "مادران غمگین کنار در"؟ یا نه.. همچون "مردها در راه"؟ ترکیب دختر و مادر که نشسته‌اند کنار در، و مردهایی که در راهند اذیتم میکنه.. تکرار تصویر زنانی که میشینن تا مردها نجاتشون بدن..

*منم آرش
سپاهی مردی آزاده
به تنها تیر ترکش آزمون تلختان را
اینک آماده*

ناخودآگاه وقتی آرش اسمش رو فریاد میزنه قلبم گرم میشه.. انگار امید توی دل منم جوونه میزنه..

*هزاران چشم گویا و لب خاموش
مرا پیک امید خویش می‌داند*

اما درونم در جدال اینکه چشم انتظار یک "قهرمان" بودن خوبه؟ همیشه باید یه قهرمان بیاد و مشکلات رو حل کنه؟
شعر مثل همیشه غمگینم میکنه، اما حالا انگار دستم پُر تر شده.. انگار این بار شعر رو جور دیگه‌ای خوندم..

پ.ن: در نسخه‌ی چاپ‌شده توسط انتشارات کانون متاسفانه و کاملا بی‌دلیل، بخش‌هایی از شعر حذف شده و حتی تغییر داده شده، و چقدر حیف.. بگذریم از سایز عجیب کتاب که حتی راحت نمیشه در دست گرفتش
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.