یادداشت
1400/11/9
«کدام تکه ذغال است که پیشاپیش بداند به الماس بدل خواهد شد؟ در جایی که تعداد سگها زیاد است، یک تکه چوب - هرقدر هم که دور پرتاب شود - باز خود را کنار کسی خواهد یافت که پرتابش کرده.» تمام شد. تنها یک مانع بین زندگی بیرون و من، بین زندگی من و تاریکی این دالان، باقی مانده است. دستم را دراز میکنم تا آن را کنار بزنم و به روشنایی برسم. میگیرمش و... جسم بیجان همسرم دستم را میسوزاند... زیر نور غبارآلودی که از بیرون میتابد، به دستانم نگاه میکنم. نوک انگشتانم را روی صورتم میکشم و تاره میفهمم مدتهاست که گریه نکردهام. - از داستان نقطه خروج از همین مجموعه - هر داستان بیانگر شکلی از مواجه آدمهای قصه با تنهایی است. از این مجموعه داستان لذت بردم و باعث شد ترغیب بشم که رمانی هم از همین نویسنده با نام «تفریگاه خانوادگی» نشر ماهی چاپ کرده بخونم، امیدوارم اونم کار خوبی باشه.
3
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.